خوب، بد ... زندگی

به دنیای من خوش آمدید

خوب، بد ... زندگی

به دنیای من خوش آمدید

شکست این طلسم مهاجرت!

بعد از اینکه به دلیل طوفان آیرین، رفتن به امریکا لغو شد و به تاخیر افتاد، بالاخره روز شنبه 10 سپتامبر (19 شهریور) همراه ندا (دوست و هم دانشگاهی)، نیر جون (خاله)، پیمان (شوهر خاله)، رومینا (دختر خاله) و دوستانم به فرودگاه بین المللی دوبی رفتم.

›››فرودگاه بین المللی دوبی

لحظات سختی رو تجربه میکردم، وداع با عزیزان و پشت سر گذاشتن همه خاطرات گذشته. متاسفانه مادر جون (مادربزرگم) حالش مساعد نبود که بتونه منو تا فرودگاه همراهی کنه بنابراین تو خونه خداحافظی کردیم.

من تمام مدت سعی می کردم با همه شوخی کنم تا کمتر ناراحت باشن اما ندلی بی تابی می کرد خصوصا که خانوادش ایران ازش خداحافظی کرده بودن و دوبی نیومده بودن، بیشتر بیقرار بود و بازم مثل شب قبل از رفتن گریه میکرد.

سرانجام کانتر پرواز امارات باز شد و من و ندلی گیت رو رد کرده و وارد هواپیما شدیم. درباره ایرباس جدید هواپیمایی امارات تعریفهای زیادی شنیده بودم و همین مشتاقم کرده بود در فرصت دست داده، پرمیوم کلاسش رو امتحان کنم به علاوه که پرواز طولانی 14 ساعته در کلاس اکونومی می تونست خیلی خسته کننده بشه. کلاس پرمیوم در طبقه بالایی هواپیما و قسمت انتهایی اون قرار داشت. در این کلاس پروازی هر نفر یک کابین مجهز که به اصطلاح به اون فرست کلاس سوییت گفته میشه، در اختیار داشت. نکته جالب توجه این بود که روی صندلی که در ابتدای ورود به صورت تخت در اومده بود پر بود از وسائل مورد نیاز و همینطور روی اون برگهای گل رز دیده میشد.

›››First Class Cabin

مهماندار در بدو ورود توضیح مختصری در مورد قسمتهای مورد استفاده برای کلاس پرمیوم داد و نکته جالب توجهش این بود که در این قسمت حمام هم تعبیه شده بود.

›››First Class Bath

امکانات این قسمت طوری بود که کاملا از خستگی مسافر جلوگیری می کرد. چندین بازی کامپیوتری، فیلم ها و سریال های مختلف، کارتون، دوربین جلو و عقب هواپیما، نقشه نشان دهنده وضعیت جغرافیایی ای که هواپیما در اون ناحیه قرار داره (از فراز هر شهری عبور می کردیم مشخصاتی از اون شهر نشون داده میشد)، از همه مهمتر برای من اینترنت وایفای که ازش استفاده هم کردم و امکانات دیگه ای از قبیل بار سلف سرو در کابین این کلاس برای هر نفر تدارک دیده شده بود. قسمتی هم برای رفع خستگی مسافر بود که میشد در اونجا کمی ایستاد و البته در کنارش از ویترین زیبایی پوشیده از عطرهای مختلف لذت برد و حتی اجازه تست اونها هم بود. باری هم برای سرو نوشیدنی توسط مهماندار و قسمت غذاخوری برای افرادی که مایل نبودن در کابین خودشون غذاشون سرو بشه بود.

باید بگم ارزش پول بیشتری که باید برای این کلاس پروازی پرداخت بشه رو داره و مسافر اصلا از پرواز طولانی خسته نخواهد شد یا به اصطلاح بعد از پرواز دچار jet lag نخواهد شد.

بین پرواز در شهر هامبورگ توقف داشتیم و مجددا پرواز شروع شد تا به فرودگاه بین المللی جان اف کندی نیویورک رسیدیم. فرودگاهی زیبا که غرق در نور و روشنایی از آسمان می دیدمش.

›››فرودگاه بین المللی جان اف کندی

قبل از فرود هم در هواپیما دو فرم به ما دادند تا پر کنیم: اولی درباره مشخصاتمون و پرواز، دومی درباره توصیف بارهامون.

›››پله های بین طبقات هواپیما

در فرودگاه توسط نوارهای نقاله ای به اسم پله برقی افقی از چند سالن طولانی عبور کردیم تا به گیتهای کنترل گذرنامه رسیدیم.

›››سالنها و پله برقی افقی فرودگاه بین المللی جان اف کندی

در حدود 20 الی 25 گیت کنترل گذرنامه وجود داشت اما با این وجود با توجه به شلوغی و تعداد زیاد مسافر، زمان زیادی در صف بودیم. از هر ملیتی که فکر کنید مسافر تو صف بود و نکته جالب این بود که با اینکه بعضی از مسافرها انگلیسی نمیدونستند و خوب صحبت نمیکردند، مامورهای امریکایی اداره کنترل مرزها و گمرک (US Custom & Boarder Protection) برخورد مناسبی داشتند و اصلا عصبانی نمیشدند. از همه مسافران انگشت نگاری چهار انگشتی میشد و از همه عکس میگرفتند. قسمتی هم بود که تبعه کشورهای خاصی مثل ایران رو می بردند. من این رو نمی دونستم تا اینکه نوبت به من و ندلی رسید. وقتی مامور بررسی، مدارک و حق شهروندی منو دید با لبخند و خوشرویی گفت به خانه(!) خوش آمدید و بعد از پر کردن چند فرم راهنمایی کرد از کدوم قسمت به بخش تحویل بار برم. اما ندلی رو بردن به قسمت دیگه ای و مجبور شدم 40 دقیقه منتظرش بمونم که رسما زیر پام علف سبز شد! بعد از اینکه اومد گفت به قسمت تبعه کشورهای خاص بردنش و اونجا مجددا انگشت نگاری و عکسبرداری انجام دادن و آدرس خونه و مشخصات پدر و مادر رو ازش گرفتن و شاهکار ندلی هم این بود که فرم مخصوص دانشجویی رو همراهش نداشت اما گفت با این حال برخوردشون کاملا مناسب بوده و بهش مهلت یک ماهه دادن تا فرم رو به آدرسی که گفتن پست کنه و حتی مامور کنترل ازش بابت تاخیر پیش اومده عذرخواهی کرده!

بالاخره بعد از 2 ساعت رفتیم برای تحویل ساک های تحویلی به بار. چرخ دستی حمل بار با کرایه 5 دلار برای هر چرخ دستی گرفتیم و راهی خروج از ترمینال فرودگاه شدیم. موقع خروج فرمهای پر شده تو هواپیما رو چک می کردند. اگر قسمت مواد غذایی در بار رو تیک بلی زده بودیم میفرستادن برای تفتیش و همینظور هم شد. مامان ندلی مقداری مواد غذایی براش گذاشته بود و من هم پسته همراهم بود. همین باعث شد بفرستنمون برای تفتیش وسایل. در این مورد هم حق شهروندی کاملا مزایای خودش رو نشون میداد. مامور از من پرسید چه مواد خوراکی همراه داری. گفتم پسته. ازم خواست نشونش بدم و بعد از دیدنش، بقیه وسایلم رو چک نکرد اما به ندلی گفت باید کل وسایلش چک بشه و بعد از دیدن وسایلش گفت میتونی بری. حالا باید با زحمت وسایل باز شده ندلی رو جمع می کردیم و می رفتیم. به غذاهای گوشتی خیلی گیر میدن که مبادا ناقل بیماری به کشورشون باشه و خوشبختانه ما همراهمون نبود اما به یه خانم عرب گفتن نمیتونه گوشت همراهش ببره. اون هم انگلیسیش خوب نبود و مدام عربی حرف میزد که مامور کنترل چیزی متوجه نمیشد و براش روی کاغذ عکس گوشت رو کشید و روش ضربدر زد که متوجهش کنه ورود گوشت ممنوعه.

ساعت 8.30 شب به وقت محلی رسیدیم فرودگاه و با تاخیر 2 ساعتی از ترمینال خارج شدیم. جالب اینکه به علت اختلاف ساعت، اونجا هم هنوز 10 سپتامبر بود. به قسمت ایستگاه تاکسی رفتیم و با آدرسی که قبلا از وکیل گرفته بودم از مسئول ایستگاه راهنمایی گرفتم و سوار تاکسی شده، به سمت خونه حرکت کردیم. تو شهر پلیس های زیادی دیده میشد که باعث تعجب ما شده بود. از راننده پرسیدم همیشه همینطوریه؟! که در جواب توضیح داد این تدابیر شدید امنیتی به خاطر سالروز حادثه 11 سپتامبر تو شهر حاکم هست. پلیس ها خصوصا پلیس های سوار بر اسب تو خیابون زیاد دیده میشدن.


››› پلیس شهر نیویورک

موضوع دیگه ای که توجهم رو جلب کرد، عبارت روی پلاک اتومبیلها بود. بالای پلاک اسم ایالت نیویورک، وسطش شماره پلاک ماشین و در پایین یک عبارت خاص مثل شعار یا صفت خودنمایی می کرد. عبارت مذکور اینچنین بود: The Empire State (ایالت امپراطوری). باز هم دلیل این نوشته رو از راننده پرسیدم و توضیح داد که این عبارت شعار ایالت نیویورک هستش و در کل امریکا هر ایالتی شعار خاصی داره که روی پلاک اتومبیل ها حک شده.

وقتی رسیدیم خونه هنوز به نوعی حس ناباوری داشتم که اومدم اینجا موندگار بشم و حالا دیگه شهروند اینجا محسوب میشم. قبل از هر کاری قسمتهای مختلف خونه رو دیدم و بعد فقط دوش گرفتم و خوابیدم. باید برای روز بعد آماده و سر حال میشدم.

بعدا میام و ادامه رو براتون تو پستهای بعدی میگم.

Welcome to my world

Enjoy your stay

نظرات 11 + ارسال نظر
NeDa دوشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:21 ب.ظ

آقا پسر اینجا گریه کردن یه خانم متشخص رو نمیگن خب بچه دلش تنگ شده بود مث الان
از هواپیماهه گفتی دلم واسه اونم تنگید هم سیک گرفتم
چهل مین منتظر بودی زودی منو شرمنده نکن
عالی نوشتی ادامه بده منتظرم

خب دیگه من با جزئیات تعریف کردم گریه تو هم بود - تو پست بعدی می تونی ادامه رو بخونی و ممنون از نظرت با این ریزبینی

مهسا دوشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:39 ب.ظ

آقای شهروند نیویورک
اون اقای راننده نگفت پسر جان بذار برسی بعد این همه سوال پیچ کن؟! بچه کنجکاوه خوب چه میشه کرد
مانی هواپیما رو میدزدی به خلبان میگفتی آقا برو خارج

خب آره دیگه کنجکاوی و هزار دردسر!
اینجا هم شایعه سازی؟! من شهروند قانونمندی هستم منو چه به این خلاف ها و کارهای بد بد

سحر دوشنبه 4 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:05 ق.ظ

ورودت رو به دنیای جدید و مرحله تازه ای از زندگیت تبریک میگم
میدونم چقدر برای رسیدن این روز تلاش کردی...پس میتونم بفهم هرلحظه این روز برات باارزش بوده
امیدوارم اونجا بتونی دنیات رو اونطوری بسازی که میخوای ... بتونی اون رنگی رو به زندگیت بزنی که خودت انتخابش کردی ... بتونی خودت رو جز خوشبخت ترین آدمهای دنیا بکنی چون میدونم که لایقش هستی و تواناییش رو داری
نوشته هات خیلی جالب بود ... مخصوصا اون هواپیما که باید راجبش بیشتر صحبت کنیم !!!!!
به اون راننده تاکسی بنده خداهم رحم نکردی مانی گناه داشته هااااااا
اااااااااااااااا بچه رو یازده سپتامبر فرستادیم نیویورک ای داد برمن ... این آیرین روهم که بالاخره از رو بردی شما...
منتظر بقیه داستان وشنیدن سوتی های بامزه هستم

ممنونم بازم به من لطف داری با محبتت
اختیار داری این هواپیما که چیزی نیست جت اختصاصی برات میگیریم خوبه؟
خب بچه کنجکاو بود از راننده سوال پرسید ... آره آیرین رو تسلیم کردیم اما 11 سپتامبر رو یادمون نبود ها

آراس دوشنبه 4 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:11 ق.ظ

آراس کلا مشکلش هنوز با هواپیما وتک خوری حل نشده!!!!
ولی یه چیزی میگه مطمئنه داداشش هرجا باشه موفقه پس خیالش ازاین بابت راحته ولی آرزو میکنه داداشش بتونه بیشتر لحظه های زندگیش رو در شادی بگذرونه...همین
ودرمورد هواپیماهم توضیح میخواد

داداشی خیالت راحت تک خوری تو کار نبوده هر کاری کردم جای تو هم انجام دادم مخصوصا غذا تو هواپیما که جای تو هم خوردم!
ممنونم بابت آرزوی زیبات و من هم متقابلا بهترینها رو برای داداش گلم آرزو میکنم
بازم ماجرای هواپیما حل نشده؟!

سحر وآراس مشترکاٌ دوشنبه 4 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:09 ق.ظ

اخ جون جت اختصاصی رو هستم ...دفعه بعد اول تاریخ مملکتی که داری میری رو زیر ورو میکنیم که دیگه به این مشکلات برنخوریم
کنجکاویت هم باشه قبول میکنم ولی زیاد کنجکاو نباش یه موقع یکیشون اعصاب نداشته باشن میزننت اون وقت کی جت اختصاصی بفرسته برای من
اراس میگه ماکه غذایی ندیدیم ولی اگه جت اختصاصیت خوب باشه میتونه ببخشه شمارو
مژی کجاست بیاد ببینه نظرات وبلاگت هم تبدیل شده به یه کافی شاپ

آره دقیقا ما هر جا بریم تبدیل به کافی شاپ میشه
خب دیگه تقصیر من چیه شب و روزمون قاطی شده آراس خواب بوده که متوجه غذا نشده!
نگران نباش داداشت پودرشون میکنه اگه اعصاب نداشته باشن

الهام موسوی دوشنبه 4 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:34 ق.ظ

آخ آخ ما معمارا اولین بار که همچین پستی رو می بینیم یاد کلاس طراحی و ریز مقادیر فضاها می افتیم و...
اگه معمار می شدی خوب توصیف می کردی فضاهارو(آخه مگه نمی دونی که اشرف مخلوقات انسانها و اشرف انسانها معماران هستند!!)
راستی عجب باحال بود تصویر هوایی فرودگاه هفت بال و همه شبیه هواپیما...
گذشته از تمام این حرفا امیدوارم شاد باشی و اونجا بهترین باشی
عقلت سلیمان، دلت مجنون باد

عجب نگاه معمارانه ای
مثل همیشه سعی خواهم کرد هر کاری رو یا شروع نکنم یا به بهترین شکل به انجام برسونم
ممنونم من هم متقابلا برات آرزوی بهترینها رو دارم و ممنون از اینکه اومدی و نظر گذاشتی

محبوبه سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:53 ق.ظ

برای من این سوال پیش اومده ک اگر اون راننده جوابتو نمیداد بازم موتور ماشینشو میسوزوندی؟
در کل خاطراتت جالب بودُجالبیش ب این دلیله ک با عکس همراهه .
از سوتیات بگو مانی ُ خجالت نکش اینجا جمع دوستانست

هاهاها آره شاید مجبور میشدم موتور ماشینش رو بسوزونم تا یادش بمونه جواب تازه واردین به کشورش رو بده
باشه حتما در ادامه از موارد جالبی که پیش اومده هم میگم
ممنون که نظرت رو گفتی

الهام موسوی سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:57 ق.ظ http://elhammousavy.blogfa.com

از این به بعد منو با اسم سنیور الهام خواهی دید!!
از شوخی ناراحت نمی شم چون فامیلمونی و البته مث ما هستی و داداش آراسی ...
مرسی که لینکمان کردی و ما نیز پنین خواهیم کرد
راستی از منم بزرگتری؟!!

باشه یادم می مونه منم بگم سنیور الهام (اکیدا دختر عمو) و خوشحالم اینجا احساس راحتی می کنی و دوستانه برخورد می کنی در مقابل حرفهای من
بابت لینک هم ممنونم
نه من متولد 66 هستم

محبوبه چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:29 ق.ظ

مانی آبرومونو اونجا حفظ کن عزیزم
ببینم چه میکنی دیگه

بله بله حتما نصیحت گرانقدرت یادم می مونه و حفظ آبرو می کنم!
می تونی نوشته جدیدم رو بخونی و از بقیه ماجرا مطلع بشی - باز هم از نظرت ممنون

سحر چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:53 ق.ظ

یعنی عاشقتممممممممممم دخترعمو... اخ جون جمعمون جمع شد
اون اشرف انسانها رو خوب اومدی الهام جونم

من هم از حضور دختر عموی عزیزمون اینجا خوشحالم و به قول خودت دیگه جمعمون جمع شده
ببینم نکنه شما تبانی کردید بگید برترید؟ همون دیگه وقتی رشته ما رو بدنام میکنن نتیجه ش همین هم میشه - طرف هر کاری میکنه میگن رفت فضا!!!

سحر جمعه 8 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:13 ب.ظ

آفرین مانی بهت افتخار میکنم که میتونی به حقایق اعتراف کنی آفرین برتو

بدنام شده دیگه چه کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد