خوب، بد ... زندگی

به دنیای من خوش آمدید

خوب، بد ... زندگی

به دنیای من خوش آمدید

دوست داشتن

گاهی بعضی ها با ما جور در می آیند، اما همراه نمی شوند، گاهی نیز آدم هایی را می یابیم که با ما همراه می شوند اما جور در نمی آیند. برخی وقت ها ما آدم هایی را دوست داریم که دوستمان نمی دارند، همان گونه که آدم هایی نیز یافت می شوند که دوستمان دارند، اما ما دوستشان نداریم.

به آنانی که دوست نداریم اتفاقی در خیابان بر می خوریم و همواره بر می خوریم، اما آنانی را که دوست می داریم همواره گم می کنیم و هرگز اتفاقی در خیابان به آنان بر نمی خوریم!

برخی ما را سر کار می گذارند،‌ برخی بیش از اندازه قطعه گم شده دارند و چنان تهی اند و روحشان چنان گرفتار حفره های خالی است که تمام روح ما نیز کفاف پر کردن یک حفره خالی درون آنان را ندارد. برخی دیگر نیز بیش از اندازه قطعه دارند و هیچ حفره ای، هیچ خلائی ندارند تا ما برایشان پر کنیم. برخی می خواهند ما را ببلعند و برخی دیگر نیز هرگز ما را نمی بینند و نمی یابند و برخی دیگر بیش از اندازه به ما خیره می شوند ...

گاه ما برای یافتن گمشده خویش، خود را می آراییم، گاه برای یافتن «او» به دنبال پول، علم، مقام، قدرت و همه چیز می رویم و همه چیز را به کف می آوریم اما «او» را از کف می دهیم!

گاهی اویی را که دوست می داری احتیاجی به تو ندارد زیرا تو او را کامل نمی کنی. تو قطعه گمشده او نیستی، تو قدرت تملک او را نداری. گاه نیز چنین کسی تو را رها می کند و گاهی نیز چنین کسی به تو می آموزد که خود نیز کامل باشی، خود نیز بی نیاز از قطعه های گم شده باشی. او شاید به تو بیاموزد که خود به تنهایی سفر را آغاز کنی، راه بیفتی، حرکت کنی. او به تو می آموزد و تو را ترک می کند، اما پیش از خداحافظی می گوید: "شاید روزی به هم برسیم ...". می گوید و می رود، و آغاز راه برایت دشوار است. این آغاز، این زایش،‌ برایت سخت دردناک است. بلوغ دردناک است، وداع با دوران کودکی دردناک است، ‌کامل شدن دردناک است، اما گریزی نیست. و تو آهسته آهسته بلند می شوی و راه می افتی و می روی. و در این راه رفتن، دست و بالت بارها زخمی می شود اما آبدیده می شوی و می آموزی که از جاده های ناشناس نهراسی، از مقصد بی انتها نهراسی، از نرسیدن نهراسی و تنها بروی و بروی و بروی ...

شل سیلور استاین


تجارب زندگی به من آموخت که

بعضی مواقع باید به تنهایی بجنگم

بعضی مسیرها را باید به تنهایی طی کنم

پس هرگز با تصمیمی احساسی و عجولانه به کسی متصل نشوم!

آخرین پرده های نمایش!

کنراد موری به عنوان مقصر در مرگ مایکل جکسون، گناهکار شناخته شده که در واقع باید گفت تایید شده گناهکاره و حبس خانگی به مدت چهار سال در انتظارشه (این هم مفهوم حقیقی عدالت!!!)

در این بین خوشحالی وصف ناپذیری بین طرافداران در سراسر جهان مشاهده میشه که معتقدند بالاخره عدالت در قبال مایکل اجرا شد و درست در همین لحظه پخش مستقیم داره نشون میده طرفداران بیرون دادگاه در حال خوشحالی و آواز خوانی هستن اما متاسفانه این نه تنها عدالت نیست بلکه نمایشی از پیش تعیین شده بود! عدالت زمانی اجرا خواهد شد که جامعه طرفداران از خواب غفلت بیدار شده و حقایق رو ببینند! بنیاد مایکل جکسون بزرگترین خائن به میراث مایکل هستش و زالوهایی چون جان برانکا دارن پول طرفداران رو با سوءاستفاده از عشقشون از جیبهاشون میمکند!

برخلاف تصور طرفداران کوته فکر این نه تنها مایکل رو خوشحال نمیکنه بلکه اگه وجود ارواح رو حقیقی فرض کنیم، الان نهایت تاسف رو داره!

واقعا از این همه جهل متاسفم! متاسفم که ذره ای تفکر نمیکنن و به راحتی اسم عاشق رو برای خودشون انتخاب کردن! متاسفم مایکل!!! همین طرفدارها ناخواسته هرگز اجازه اجرای عدالت در قبال تو رو نمیدن! اونها باید بخونن، برقصن، به سیرک برن و نهایتا امروز تو توییتر عبارت عدالت برای مایکل رو بارها تکرار کنن! اینها نماد عاشقیشونه نه تفکر، نه حقیقت طلبی!

جالبه همین الان تو توییتر خانم لاتویای حقیقت خواه (!) هم این بازی کثیف رو پیروزی اعلام کردن!!!

مایکی با غفلتت جونت رو به راحتی باختی و میراثت رو بی دفاع در برابر تاراج این همه خائن قرار دادی! حتی اگه عدالت اجرا بشه تو دیگه بر نمیگردی


به به آقایان برانکا و کلین خائن و دزد همین لحظه پیامی در تایید اجرای عدالت صادر کردن!

هالووین مبارک

سلام دوستان، امیدوارم اوقات خوبی رو سپری کنید.

همونطور که می دونید شب گذشته، شب هالووین بود. شبی که برای من یکی از بهترین هاست. درسته دانشگاه سختیهای خاص خودش رو داره اما دیروز یکی از روزهایی بود که شادی و انرژی زیادی بین همه برقرار بود. تمام دانشکده ها تزئیناتی برای هالووین انجام داده بودن و جالب ترین قسمتش مربوط میشد به زمانی که میخواستم به آزمایشگاه برم. وقتی از پله ها پایین رفتم و به در ورودی آزمایشگاه رسیدم، دیدم عکس استادها رو به در آزمایشگاه چسبوندن و نشون دادن که مثلا از ارواح خبیث هالووین ترسیدن!

البته خود من هم تو این قضایا دستی بر آتش داشتم و اسامی بعضی از دوستانم رو به عنوان کشته شدگان هالووین به در و دیوار چسبونده بودم اما روز هالووین که به دانشگاه رفتم دیدم اونها هم بیکار نموندن و اسم من هم اضافه کرده بودن!

دیروز یکی از اساتید وقتی داشت از هالووین صحبت میکرد از آهنگ تریلر مایکل هم گفت و من با اشتیاق گفتم اگه امکانش باشه امروز با هم به این آهنگ گوش بدیم که مورد استقبال بقیه قرار گرفت و خلاصه جای همگی خالی، هالووین شادی رو سپری کردم

یکی از دوستانم برای جشن هالووین دعوت کرد همگی دور هم باشیم و شبی توام با ترانه و رقص و شادی سپری شد و البته هر کسی به نحوی با لباس و ظاهر و شیطنت سعی در ترسوندن دیگران داشت

اما گذشته از تمام اینها هالووین برای من یادآور پادشاه زندگیم مایکل جکسون بزرگ هستش که علاقه وافری به این جشن داشت و همیشه در این شب به شادی می پرداخت. هالووین گرچه جشن شادی هست اما به هر حال بدون حضور خالق تریلر تلخی خاص خودش رو هم داره! گرچه با یاد و نامش تمام سعیم رو کردم شاد باشم و مانند او شادی ببخشم

در ضمن موضوع دیگه ای هم هست که باعث شده از سال گذشته، هالووین برای من سالگردی خاطره انگیز باشه. سحر و محبوبه عزیز نمیدونم شما هم مثل من هالووین سال گذشته رو به خاطر دارید یا نه؟ اما من خوب به خاطر دارم که از اون روز بود که دوستها و خواهرهای گلی مثل شما وارد زندگیم شدن و همیشه از حضورتون خوشحال هستم

Happy THRILLERween