ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
مسئله اینه که برای من، تن درست کنار روح قرار گرفته! برابری، مساوات. هر کدوم سهمش رو به جد طلب می کنه…
اینطوریه که بعد از این همه دوری و فراق هنوز خواب می بینم! تنم سهمش رو اینطور از روح از همه جا بی خبر خفته بیرون می کشه!
خواب 'او' را دیدم. خواب دیدم توی تلویزیون نشونش می ده که از کلی مراحل سخت داره می گذره و هر چند لحظه یک بار رو به دوربین _بخون رو به من_ میگه همه اینا به خاطر توئه! بعدتر تو عالم بی چرا و چگونه خواب میرم سر صحنه فیلمبرداری ای که 'او' کارگردانشه. اسم فیلم اسم منه و یک نفر داره ترانه می خونه با احساس و غمناک… از پشت بغلم میکنه و می بوسیم هم رو. عیال(!) یک جایی پس ذهنم می درخشه و میگم وات د هل واقعا؟ خوابه عزیز من خواب… نمی بینی غمگینم؟ و بعد بوسه ای دیگه و بوسه ای دیگه…
نگاهش می کنم… چشم هاش باهام حرف میزنه… بعد همه چیز مچاله می شه در هم و… ترس… تمام وجودم رو هراس تو خودش می پیچه…
دارم فکر می کنم که این انصاف نیست. کسی که رفت، کسی که ترکت کرده، باید بره. نباید خاطراتش برگرده. نباید بی هوا یادش بیفتی! بی هوا خوابش رو ببینی… باید یک جایی یک دکمه شیفت دیلیتی باشه که بتونه خاطرات رو پاک کنه یا غیر قابل برگشت کنه حداقل… بگه تو خوب… ولی نشد، خاطراتت محفوظ اما بلاک! حق ورود به خواب نداری!
جهان رویا، جهان بی رحمیه… همه چیز رو درخشان تر و زیباتر می کنه… احساسات رو غلیظ تر، عریان و بی سرپوش جلوی چشمت راه می بره، جوری که هیچوقت تو بیداری تجربه نکردی و نخواهی کرد…
کاش آخرین بار برام نوشته بود می دونم تلخ میشی… می دونم گاهی دلت می خواد تنها باشی… اما زهی خیال باطل! هرگز نه حالا نه هیچ روز و شب دیگه ای هر قدر هم تلخ و سیاه و دور باشی تنهات نمیذارم.
الان دارم فکر می کنم که معشوق آدم باید خاصیت سم زدایی داشته باشه. باید زهر بقیه آدما رو چنان از تنت بکشه که جز شیرینی چیزی برات نمونه… کاش معشوق من چنین می بود...
اون موقع هم شیرینی زیاد دلتو ، دلشو میزنه!
فرقی نمیکنه
نه شیرین
نه تلخ
هیچ وقت که مطلق نیست منظورم کلی بود یعنی یه نفر که سنگ صبور باشه که بدونی یکی از همه دنیا هست که تو هر شرایطی کنارت می مونه... که فقط فکر خواسته ها و توقعات خودش نیست. درک می کنه گاهی تلخ میشی حتی کمکت کنه اون تلخی ها رو ازت دور کنه در این صورت اندازه تمام دنیا انرژی داری که تو هم تلخی ها رو از دلش برداری
سلام
پسر عمومی ها! ولی اون چیزی که من از تو می شناسم،خیلی سنگینه خیلی
چرا شما آقایون فک می کنید هر چی دلتون خواس می تونید بگید و هر کاری دلتون خواس می تونید انجام بدید ولی زن باید صبورر باشه ؟!
یک دهم اون تلخ خلقی ها اگه با شما بشه طرفو ترور میکنید...
با این حال امیدوارم آروم شه دریای طوفانی ذهن و روح و جسمت پسر عموجان
سلام احوال شما؟
بگذریم از تیکه ای که انداختی! و اما من و شخصیتم: اتفاقا اعتراف میکنم یه زمانی که اگر تو کل زندگی بزرگسالیم حساب کنم دوره کوتاهی بوده، خیلی هم درست رفتار نکردم! فشارهای مختلف روحی و روانی و خیلی مسائل دیگه منو به بیراهه برد! بعد به خودم اومدم دیدم اصلا تاثیری که نداره هیچ، کلا بیشتر دارم از درون داغون میشم بنابراین دیگه خط قرمزم رو رد نکردم! از همه اینا که بگذریم اگر از اون طرف قضیه رو بسنجیم خیلیا بهم گفتن اعصاب قوی ای دارم و در صورتی که جای من بودن خیلی بدتر رفتار میکردن و بی اعصاب میشدن! خب حالا من موندم و یه روح افسار گسیخته حداقلش اینه که تو زندگی حال حاضرم میدونم چطور رفتار کنم اما افسوس الکی خودم رو گرفتار زندگی چیپ و سطح پایین کردم برای همین باید افسوس چیزایی رو بخورم که میدونم لیاقتم خیلی بیشتر از اونا هم بوده! بحث شوخی های قدیمی و لقب خودشیفته و اینا به کنار بدون احتساب غرور دارم میگم چون دارم به چشم خودم می بینم خیلیا که نصف منم تو زندگیشون تلاش نکردن با یه انتخاب درست الان چه زندگی با کیفیتی دارن من ساده اما همیشه انتخابم تحت تاثیر فشار روحی و دیدگاه مزخرف همه آدما برابرن به گند کشیده شد! تازه الان حرفای مامان و مادر جون و خاله و ... رو درک میکنم افسوس سرم به سنگ خورده