ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
مدتهاست خودم رو غرق کار کردم، غرق زندگی روزمره ای که دیگه داره حالمو به هم میزنه! مدام با خودم میگم تا کجا؟ تا کی؟ مگه آدم چند بار فرصت زندگی داره؟!
خیلی وقته حس میکنم اشباع شدم از همه چیز و در عین حال درونم تهی شده از همه واژه ها و مفهوم های خوبی که از خیلی کلمات داشتم! قضیه آه و ناله و شکایت الکی و تیریپ غم برداشتن نیست! اتفاقا خیلی سعی کردم غم هام رو فراموش کنم و تقریبا موفق شدم کمرنگشون کنم نه اینکه از یاد برن! نه، فقط سعی کردم کمتر مرورشون کنم. تا به یادم اومده خودم رو سریع مشغول یه کاری کردم غرق کردم خودم رو تو روزمره تا مرور نشن! اما یه جایی آدم میگه اصلا از همین روزمره هم راضی هستم یا نه؟! چی رو دارم فدای چی میکنم؟ و بعد میبینه که ای بابا رسیده به کجا!!!!!!!!
رک بگم از زندگیم راضی نیستم هیچ کس رو ندارم حتی باهاش حرف بزنم چرا؟ چون دوستام بهم خیانت کردن به همراهی بعضی از اعضای خانواده گند زدن به کل اعتماد و علاقه ای که ته قلبم بهشون داشتم! یا دلیل دیگه همسرم آدمیه که حسابگره! همسرمه همراهمه اما کاش همدل بودیم! ادعا میکنه هست و خسته ام از اینکه مثل ربات میخواد همونی باشه که من میگم اما نمیتونه چرا؟ چون ذات آدما تغییر نمیکنه! چون اصلا دیدگاهمون مثل هم نیست چون اون مثل راننده ایه که فقط مسیر روبروش رو میبینه و آینه ها رو اصلا نمیبینه! تو شب نور بالا میزنه و میگه مسئولش من نیستم راننده لاین روبروییه! تا بهش میگم این وضع درست نیست بنای گریه رو میذاره و اعصاب خط خطی منو بیشتر سیاه میکنه و مجبورم با سکوت خونه رو ترک کنم تا مبادا تو عصبانیت چیزی بگم بعدا پشیمون بشم (حداقل خوبه جای امیدواریه این مدت این یه مورد رو اونقدر تمرین کردم عصبانیتم رو کنترل میکنم اینم به لطف تنها دوستی هست که دارم)
خلاصه اینکه خیلی سخته حس کنی بازیچه بودی و اون بازی رو جدی گرفته بودی!
وقتی فکر میکنم میبینم از اول زندگیم تا حالا هیچ وقت کسی رو نداشتم! مامان بابا از شما هم شاکیم همیشه فکر کارتون بودید و من تنها بودم بعد هم زود تنهاترم کردید و رفتید و سام هم رفت. اعتراف میکنم حالا میفهمم چطور ناخواسته واسه فرار از تنهاییم به هر کسی که سر راهم قرار میگرفت پناه میبردم! همیشه دورم پر بود از آدمایی که نقاب به چهره داشتن! دلم خیلی پره حتی نمیدونم چی بگم فقط میتونم بگم جای من بودن خیلی سخته، خیلی خیلی سخته...! اگر این نوشته رو تا انتها خوندید و به این قسمت رسیدید لطفا درخواستم رو جدی بگیرید: برام دعا کنید صبرم بیشتر بشه، همین ...
دوست گرانقدر سلام
شما رو درک می کنم چون کم و بیش این مشکلات ما بین تمام هر دو آدمی که یکدیگر رو دوست دارند وجود داره ... و شما بهترین رو راه رو انتخاب کردید که دعا و در خواست کمک از خداونده ... چون هیچ کس مثل شما به تمام ریزه کاریهای زندگی تون واقف نیست . و اگر هم کسی مشاوره یا راهنمایی بده ... یک جانبه گرایی و بسیار ناقصه .
دریای زندگی برای همه طوفانی است .
شما باید ناخدای خوبی باشید که به ساحل آرامش برسید .
و نا خدای خوبی نخواهید بود
مگر از خدا کمک بخواهید .
موفق و پیروز باشید ...
و عاقبت بخیر و رستگار
سلام دوست عزیز. ممنون که تا پایان منو همراهى کردى و دورادور برام انرژى مثبت فرستادى. نمیگم من بی عیبم براى همین هم تغییر موضع دادم و دارم اول روى تغییر خودم کار میکنم اما هر آدمى هم انتظارات متقابل داره در هر صورت صبر صبر صبر همین رو کاش هر روز بیش از پیش داشته باشمش. امیدوارم شما هم همیشه شاد و موفق باشید.
سلام
واى مانى جان,خیال میکردم این روزا زندگى باید همراه ارامش باشه واست.
خدا پدر و مادرتو قرین آرامش بکنه,اما تو تلاش کن اگه روزى فرزتدى داشتى هیچوقت
تتهاش نذارى, و دیگه اینکه براى زندگى مشترکت رهایی از تنهایی و آرامش ارزو میکنم.
ارزو میکنم به ارامش برسى
سلام :)
من که اصلا نمیخوام بچه دار بشم یکی از عوامل دردسر زا هم همینه که اون مدام دم از بچه میزنه اما من بچه نمیخوام!
بچه واسه من فقط سام بود که اون منو تنها گذاشت...
ممنون از آرزوی قشنگت، آرامش واقعا چیزیه که کمبودش رو بدجور احساس میکنم. دارم سعی میکنم خودم رو باهاش وفق بدم اما متاسفانه ما در یک رده فکری نیستیم دیدگاهمون کیلومترها فاصله داره :|