ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
خب بالاخره به میادین برگشتم
اوه این مدت کلی اتفاقات مختلف رو تجربه کردم که باعث شده اکثر اطرافیانم بگن خیلی تغییر کردم حس می کنم درسته تغییر کردم اما من خواهانش نبودم!!!
موتور سفر روشن شده بعد از رفتن به هاوایی و لس انجلس رفتم دوبی و حالا ایران! جنوب گردی (هاهاها کلمه اختراع کردم) تموم شده حالا شمال گردی راستی شهرت رو دیدم خودت رو نه!
بعد از مدت ها اومدم بنویسم حس نوشتن ندارم
مسافرت بد نیست خوش می گذره مخصوصا هاوایی خیلی دیدنی بود خوش گذشت
خاطرات سالهای گذشته رو زنده کردیم با دوستان قدیمی اومدیم رامسر اوه یادش بخیر اینجا چه جشنهایی گرفتیم حالا امسال اومدم می بینم هر دو قدم نیروی محترم وحشت عمومی گذاشتن ما رو هم بی نصیب نذاشتن و دستگیر شدیم آقا از شانس تو ماشین عمو زکریا رو هم پیدا کردن و دیگه نسبت با دوستان هم میخواستن حالا من میگفتم دوست اینها هی عصبانی تر میشدن گفتن بیا توضیح بده هر چی میگفتم ای بابا این چه حرفیه در خدمتتون باشیم با عمو جان قبول نکردن
این تابستون فصل سفر و خوش گذرونیه تا چند روز دیگه باز هم مسافرت جدید
اصلا بی خیال من دیگه حال و حوصله نوشتن ندارم برم ساحل
پ.ن: عنوان نوشته از آهنگ خالی کامران و هومن (هرگز از این دو تا بزمجه فنچول خوشم نیومده اما یه طور اتفاقی این آهنگشون رو شنیدم و تو این روز من رو یاد جای خالی مایکی میندازه ...)
مانی حبس کشیده :لول