ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
* سال جدید شادباش خیلـــــــــــــــــــــــــی زیاد
* حالم خوش است، جز دلتنگی خانواده، غمی نیست. دارم آرام آرام دل می بازم، نرم می شوم در دستانش و خدا به دادم برسد…!
* این روزهای با هم بودن فهمیده ام که هیچ بلد نبوده ام به آدم های عادی عشق بورزم و نزدیک باشم! مدام گیج و سر در گمم. قواعد بازی عشق را با یک آدم ساده رو راست مهربان نمی دانستم! عادت کرده بودم به نیش و کنایه، به رنجش های عمیق…! اما وقتی خیره در چشمها، صدایم می کند و انگشتانش میلغزد لابلای انگشتانم، آنقدر آرام و شادم با او که هیچ چیز دیگری مهم نیست… وجود ندارد اصلا… بارها سر گذاشته بودم روی شانه اش و دست هایش به دورم گره خورده بود اما غصه ام می گرفت به جای اینکه پرواز کنم از خوشی… اما حالا همه چیز با مهربانی خالصانه اش دگرگون شده!
خلاصه… روزهای پر تب و تابی را می گذرانم و همیشه کم است… هر بار بیشتر می خواهم و باز کم است. سیر نمی شوم از بودنش، بوسیدنش، بوییدنش! گویی قبل از این نمیدیدم، نمی شنیدم، نمیخواستم آنچنان که امروز!
بعد از بقیه هم پنهان باشد از شما که پنهان نیست! حس می کنم اولین بار است توی یک رابطه واقعی هستم! رابطه ای که یک چیز ملموس و حقیقی است. چیزی که می شود به شمارش آورد، رویش حساب کرد! بعد آنقدر ناشی ام، آنقدر عجیب است برایم، آنقدر متفاوت است، آنقدر نا آشناست که بیا و ببین… هر حرفی که می زنم و هر حرکتی که می کنم با چشمان بسته است! درست و غلط هیچ چیز را نمی دانم! راه و روش هیچ چیز را بلد نیستم! با این همه حتی یک لحظه پشیمانم نکرده…
* با اینهمه تلخی گاهی رگ می اندازد روی نفس هایش. می گوید: "این کارها را که می کنی یعنی دیگه نمی تونی بریا… حواست هست؟" اشک دویده بود در چشم هایش! گفتم: "سپر انداختن بعده اینهمه وقت کار راحتی نیست، حتی وقتی برابرت امن ترین آغوش جهان بغل باز کرده باشه اما راستش اینه که برای من بوسه قرارداده. سند محضریه. از امضا پای هر سندی محکم تر و قابل استناد تره. برای من در آغوش گرفتن کسی یعنی پیمان. یعنی قول. یعنی قرار. حالا عزیز دل، جان من… با همه امضاها و قرارها باور می کنی لحظه ای دور بشم؟!" بغضش میشکند و قطره های اشکش می چکد روی سینه ام که سرش را می گیرم بین دست هایم و می پرسم: "چی می خوای از من؟" و او می گوید: "تو را".