حالم بد میشه با حرفات!!!

* عجب روزای داغونی داشتم ها یعنی این همه تو زندگیم درد کشیدم به کنار اون یک شبانه روزی که مسمومیت دارویی داشتم هم به کنار. فکر میکردم دارم میمیرم یعنی فکر میکردم تا نمیرم راحت نمیشم. بعد مغزم به کل هنگ کرده بود برگشته بودم به گذشته هر دقیقه یه چیزی میگفتم من ماهی هامو میخوام مامااااااااااان!!! من فلانو میخوام من بهمانو میخوام!!!!! بعد میگفتم یعنی خوب میشم؟!!! حالا خنده دار اینه که اینا رو به خودم میگفتم فکر میکردم مامانم کنارمه مثلا داشتم با اون حرف میزدم!!!!!! خلاصه آخر داغونی بود آی درد کشیدم نصیب گرگ بیابون نشه درد این مدلی! سلامتی واقعا موهبت بزرگیه...

* زنگ زده حرفای چرند میگه و هر هر میخنده بعد میگه چرا نمیخندی؟ میگم خب خنده دار نیست! میپرسم حالت خوبه؟ میگه امروز دو پیک رفتم بالا! میگم برووووووووو تو اگه اهلش بودی اون همه اصرار کردم چرا نزدی؟ میگه خب کی کی خانم اینا خیلی اصرار کردن!!!!

میگه خب چرا کم حرفی چی شده با کی دعوات شده؟! میگم هیچی حوصله ندارم... میگه فردا نمیام. میگم اوکی. میگه اینو گوش کن، خوب گوش کن من اگه شانس داشتم که فلان و بهمان! بازم میگم اوکی. میگه حرف نمیزنی قطع کنم. میگم خداحافظ و قطع میکنم. 2 دقیقه بعد زنگ میزنه میگه واقعا راست گفتی تا الان خواب بودی؟! میگم اوهوم. میگه نگرانم کردی خب بگو چی شده و مکالمه تکراری میشه باز قطع میکنم. اس میده ببخشید. جواب میدم بی خیال کلا حق با توئه. جواب نمیده. 2 ساعت بعد زنگ میزنه میگه مهمون داشتیم که جواب ندادم و باز میپرسه چرا حرف نمیزنی میگم بی خیال خداحافظ و ...