ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
سلام دوستان عزیز
بعد از مدتی که نبودم بالاخره فرصت شد پست جدید بذارم!
***بعد از تموم شدن ترم اول، برای درمان مادر جون به هلند رفتم و بقیه خانواده هم از ایران به هلند رفتن. اما مشکل اینجا بود که با ورود به آمستردام دچار سرماخوردگی شدم که حدود یک هفته مریضی ادامه داشت تا بهبود پیدا کردم و متاسفانه وزن زیادی از دست دادم که تقریبا همه زحماتم در ماه های گذشته برای بدنسازی رو از بین برد
بعد از اون همگی به بلژیک رفتیم که این سفر جنبه تفریحی داشت و خوشبختانه بعد از مدتها اوقات خوبی کنار خانواده سپری کردم
***رومینا دختر خاله من هست که از این ترم تو مقطع ارشد درسش رو ادامه میده. حضورش اینجا باعث شده تنها نباشم و این بعد از سالها برای من تجربه جدیدی هست که تو خونه به جز خودم، شخص دیگه ای هم حضور داشته باشه
***سوغاتی این سفر اولتیماتوم مادر جون برای ازدواجم بود! مادر جون اولتیماتوم داده تا رسیدن به 25 سالگی فرصت دارم مجرد باشم و تو این مدت باید شخص مورد نظرم رو معرفی کنم که البته با معیارهای مادر جون همخوانی داشته باشه وگرنه خودش اقدام می کنه!
متاسفانه تو مدت طولانی هم نمیشه به کسی اعتماد کامل پیدا کرد چه برسه به چند ماه و من این روزها دقیقا این شکلی شدم
*** قرار بود روزهای باقی مونده تعطیلات رو با دوستانم به مسافرت بریم اما بعد از اون اولتیماتوم و تاییدش حتی در دادگاه تجدید نظر(!!!) اونقدر اعصابم به هم ریخته بود که بی خبر از همه تنهایی رفتم مسافرت! این روزها احساس خوبی ندارم و نیاز به خلوت داشتم. باید به خودم و زندگیم فکر می کردم و چه جایی بهتر از کالیفرنیا! خوشبختانه تونستم عطر نفس های بهترینم، مایکل رو استنشاق کنم و این بهترین اتفاقی بود که می تونست رخ بده تا بهم انرژی بده
*** هر چه بیشتر زمان می گذره بیشتر به درستی حرفهای مادر جون پی می برم!
آخی طفلکی


وقتی دو تا از اعضای خانواده رو ینی منو آراسو تو ایران جا میذاری معلومه اینجوری میشه!!!
عجب مادر جون باحالی داری خوشم اومد بهشون سلام خاص سنیوریتا الهامو برسون
خوشحالم اوقات خوبی داشتی و برات آرزوی آرامش و روزهای خوش دارم..
مگه تو طرف من باشی آراس که اولتیماتوم رو تاییدش می کنه!

ممنون لطف داری چش حتما بهش سلامت رو می رسونم
آرزوی فوق العاده ای هستش امیدوارم آرامش هر چه زودتر به زندگیم برگرده
ممنون از حضورت
شاد باشی سنیوریتا
بعله بعله من موافق بودم سنیور






برداشته حالا که ما اسباب کشی داریم و نیازمند نیروی کار هستیم آراس رو دعوت کرده نیویورک ما موندیم دست تنها
از شوخی گذشته امیدوارم بهترین انتخاب رو داشته باشی
از کجا معلوم شاید این زمان کوتاه و انتخابی که داری به صلاحت باشه
فقط امیدوارم همیشه شاد باشی اینجوری مثل این اسمایل
بعدش اینکه باز رفتی مسافرت صداشو در نیاوردی بذار آراس برگرده با خط کش تنبیهش میکنم کف پات بسوزززززززززه
حالا که اینطور شد یه سفر خودم میرم دوبی پیش مادرجون تا عکس شاماخ جون رو نشونش بدم
رااااااااستی خوشحالم که رفتی به محل زندگی مایکل
از اون یه جمله کوتاه هم معلوم بود که حسابی حالتو عوض کرده
ای بابا حال و روز من رو از آراس بپرس الان باید تو تیم من باشی نه مادر جون! در ضمن از بس آراس رو کتک زدی فرار کرد اومد اینجا من بی تقصیرم!



خیلی ممنون از آرزوی قشنگت من هم امیدوارم انتخاب درستی داشته باشم! حقیقتا ازدواج ترسناکه و من الان تو شرایط خیلی بدی هستم بابت این ماجرا! گرچه مادر جون کاملا برعکس من فکر می کنه که دیگه دوره مجردیم باید تموم بشه! من بینوا هم که هیچ کسی رو مد نظر ندارم
هاهاهاااااااااااا اتفاقا عکس شاماخ رو برای خاله فرستادم کلی خندید گفتم نشون مادر جون بده بگه مانی یک دل نه صد دل عاشق شاماخ شده
اوه آره خیلی عالی بود گرچه لحظات غم انگیزی هم داشت اما واقعا باعث شد انرژیم تجدید بشه
ممنون از نظرت، راستی خونه جدید هم مبارک
موفق و شاد باشی
به به خاله جون
از این پستت ی جورایی معلومه ک خوشحالی و پرانرژی ...
ایول خوبه ک تهنا نیستی و الان یکی پیشته
واااااااااااااااااای عاشق مادرجونتم دیگه ، یکی حریفته اونم مادرجونته . منم امیدوارم ک انتخاب درستی بکنی خاله جون
این کالیفرنیارو باهات هستم
درضمن ی تنبیه پیش من و سحر داری ، خوب حواستو جمع کناااااااااا
سلااااااااام خاله محبوب دلم برات خیلی تنگیده






هم خوشحالم هم سردرگم! خوشحالم که با خانواده بودم مادر جون روند درمانش عالی بوده و بابت اصرار مادر جون برای ازدواجم سردرگم و مردد هستم! و البته یه احساسی بهم میگه دیگه اون آدم سابق نیستم! فکر می کنم ازدواج تو این سن و این سرایط خیلی زوده اما مادر جون قبول نمی کنه
هاهاها آره الان دیگه رومی هست که اذیتش کنم از این لحاظ که میشه مردم آزاری کرد خیلی خوبه
واااااااااااااای محبوب جات خیلی خالی بود اتفاقا به یادت بودم چون می دونم تو هم مایک رو خیلی دوست داری. واقعا جای همه دوستدارانش خالی بود
آخ آخ از تنبیه نگو خاله جون که به محض برگشتنم همه تنبیهم کردن یا در فکر تنبیه هستن هنوز موفق نشدن مثل شما
خیلی خوشحال شدم اومدی خیلی وقته حرف نزدیم دلم برای خاله محبوب تنگ شده بود
شاد باشی دوست من
منم دلم برات تنگولیده هوارتا




از اینکه روند درمان مادرجون داره خوب پیش میره خوشحالم . امیدوارم ک هر چ زودتر خوب خوب بشه .
باز تو رفتی تو خط اذیت کردن . بابا نکن اینکارو بنده خدا رومی. البته بعید میدونم با اون اولتیماتوم دل و دماغ اذیت کردن داشته باشی
میسی ک ب یادم بودی آما تو ک رفته بودی کالیفرنیا عشق و حال من و سحر اینجا مدام فکر و خیال میکردیم . درمورد تنبیه هم بگم ک ماهی رو هروقت از آب بگیری تازست.نقشه هایی من و سحر برات کشیدیم ک دیگه هوس بیخبر رفتن ب سرت نزنه خاله جون ....
خوشحالم ک مدتیو با خانوادت بودی و دلتنگیات برطرف شده و امیدوارم ک هر چ زودتر از این سردرگمی خلاص بشی
شاد باشی خاله جون
ممنونم مادر جون خیلی بهتره و خوشبهتانه درمانش خیلی عالی پیش میره



آره این روزها زیاد حوصله ندارم فقط گاهی وقتها پیش میاد که اذیتش کنم!
آخ آخ پس باید منتظر تنبیه خاله ها باشم البته می دونم دلتون نمیاد
ممنون تو هم شاد باشی