ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
میم مثل ...
نون مثل نوشتن ...
همیشه برای دلم می نوشتم و این بار ...
برای روزها می نویسم ... روزهایی سرشار از بودن ها و نبودن ها
برای داستان هایی می نویسم که هیچ گاه نوشته نشدند
برای شعرهایی که هیچ گاه نسرودم
برای کسانی که هرگز نبودند
برای لحظه هایی که از یاد رفتند
برای جملاتی که گفته نشدند
برای ثانیه هایی که نبودند
می نویسم ...
برای رویاهایی که از دست رفتند
برای بهارهایی که نیامدند
می نویسم ...
برای کاغذهایی که پاره نشدند
برای کتاب هایی که خوانده نشدند
می نویسم ... برای چشم هایی که ندیدم
برای بسته هایی که هیچ گاه به مقصد نرسیدند
برای راه هایی که طی نشدند
برای فاصله هایی که از بین نرفتند
برای من و تو که با هم نشدیم
برای احساساتی که بیان نشدند
برای منطق هایی که درست نبودند
برای عشق هایی که منطقی نبودند
برای منطق هایی که عاشقانه نبودند
برای او که به آینده نمی رسد
برای من که هنوز در گذشته مانده ام
برای او که رفت
برای تو که برنگشتی
می نویسم ... برای این خطوط که تمام می شوند
میم مثل ...
خیلی وقته نیومدی سر بزنی، تو که نیای و نخونی حرفهام رو دیگه دلم به نوشتن نمیره. یه سری بزن، یه چیزی بگو ... از خودت، زندگی، اوضاعت، هر چند ازت زیاد بی خبر نیستم اما تو برام خبر بیار! یه روز بیا اینجا و حرفهام رو باز بخون و فقط یه جواب بده: زندگی وفق مراده؟ روزهات شیرینه؟ سرزمین عاشقیت پابرجاست؟ دل نازنینت هم آرومه؟ بیا بگو چه خبر ...
بیا بگو تا من بگم از دل و روزمره و زندگی و دلتنگی ...
امروز یاد 10 آذر افتادم ... من و انتظار یه جواب ... بقیه ش هم تو به یاد بیار که گفتن هر کلمه ش داغ دلمه ... خاطرات ....
خاطــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرات ...
من نشانی از تو ندارم، اما نشانی ام را برای تو می نویسم:
در عصرهای انتظار، به حوالی بی کسی قدم بگذار! خیابان غربت را پیدا کن و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی بشو. کلبه غریبی ام را پیدا کن، کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگی ام! در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش را کنار بزن! مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق عصاره انتظار پشت دیوار دردهایم نشسته ام!
خداحافظ فراموشی ناپذیرترین پس کوچه های خاطرات من و ...
پ.ن:
1- عنوان این مطلب از آهنگ شکنجه گر داریوش
2- این صریح ترین و آخرین نوشته من درباره ... هست زین پس نوشته های من (اگر نوشتنی در کار باشد) در این باره خصوصی خواهند بود.
بگذار چنان از خواب برآیم که کوچه های شهر حضورِ مرا دریابند
نفهمیدم ! یعنی چی
منظور خواب جسمانی نیست بیشتر روش فکر کنی متوجه میشی!
مسخره است هی من بیام بگم نمی دونم چی بگم
ولی جدا نمی دونم چی بگم
از اون کلمه اول تا آخرش بغض کردم
مسخره است هی بگیم منطقی باشیم هی بگیم قسمت نبوده که خودمون رو قانع کنیم
تو این شرایط میدونم خیلی چیزا مسخره به نظر میرسه ولی مسخره تر از همه اینه که آدم خیال میکنه همه چی درسته و اونه که داره احمقانه روزهاشو طی میکنه به یادش
چیزی که میدونم داری بهش فکر میکنی و برای منم یه زمانی مطرح بوده که شاید واقعا دارم حماقت میکنم
ولی مانی احمقانه نیست باور کن نیست
اگه خودتو بزنی کوچه علی چپ و خم به ابروت نیاری اونوقت میشی عاقل !!! نه اینطور نیست
بذار این منطق دردسرساز برای یه بارم شده طرف تو باشه و بفهمه که کارات حرفات دلتنگیهات مسخره نیستن مانی
چقــــــــــــدر این تیکه دلمو سوزوند برای این منطقهای مزخرف ما آدمها
برای منطق هایی که درست نبودند
برای عشق هایی که منطقی نبودند
برای منطق هایی که عاشقانه نبودند
برای او که به آینده نمی رسد
برای من که هنوز در گذشته مانده ام
راحته بگم اتفاقیه که افتاده باید بگذاری و بگذری
خوب میدونم درکش فهمیدنش و قبول کردنش خیلی سخته فقط آرزو می کنم از صمیم قلبم که بتونی زود بااین قضیه کنار بیای و قبولش کنی
متاسفم با این نوشته ناراحتت کردم
دقیقا برای من همینطوره که میگی! لحظه ای از خاطرات گذشته رهایی ندارم اما تو هجوم کوبنده یادها این فکر به ذهنم میرسه که چقدر رفتارم احمقانه شده! اما خودم رو رها کردم مثل بودن در خلأ! بعد از همه اتفاقات ناگوار زندگیم این اولین باره که چنین تصمیمی گرفتم! میخوام روحم رو رها کنم رنج میکشه و با هر بار شکنجه، تهی تر و سبک تر میشه! این رنج سرآغاز استوار شدنشه! صدای بابا تو گوشم میپیچه که میگه مرد باش مانی و من نمیخوام ناامیدش کنم. شکستم و مطمئنم هر روز بیش از قبل میشکنم و حتی ممکنه خیلی مواقع ناامید بشم و با استیصال زاری کنم اما هرگز خرد نمیشم. گرچه یه تکه از وجودم رو گم کردم و برای همیشه خالی می مونه اما دوباره سایر تکه ها رو کنار هم قرار میدم و باز هم روی پاهام می ایستم!
خودم 100 درصد می دونم طی روزها و ماه ها و حتی شاید سال های آینده بارها و بارها به مرز ناامیدی برسم و باز هم ترک بردارم و بغض های فرو خورده بشکنن اما تمام تلاشم رو می کنم التیام پیدا کنم
هرگز فراموش نخواهم کرد تو این شرایط سخت چطور کمکم می کنی
بدون برادرت از صمیم قلبش دوستت داره و قدر حضورت رو میدونه
شاد باشی و هر روز راضی از بازی روزگار
شعراتو دوس دارم ،بی تعارف....
آخرین سنگر سکوته.....
لطف داری
این روزها بیش از هر زمانی برای دیگران آرزوی شادی دارم، شاد باشی سنیوریتا شاد شاد شاد
مانی تا الان هرچی رومی از دستت خون دل خورد ساکت موندم این یکیو دیگه طاقتشو ندارم هیچی نگم واقعا واست متاسفم اومدی اینجا ختم قرآن راه انداختی واسه کی اصلن ک چی رفته ک رفته ب جهنم بس ک بی لیاقت بوده هرکی ندونه فک میکنه دختر شاه پریون بوده تو اینجوری زندگیو ب خودت حروم میکنی والا ک چی. ایییییییی چقدم زشت بود حرصم میگرفت تحویلش میگرفتی
مرگ من مانی عاشق چیش بودی خودتو دست کم گرفتی واسه کی تا اونجای آدمو میسوزونی ب خدا فدات شم فردا روزی میومدی میگفتی این دوست دخترمه نه اصن نامزدم زنم بت نمیخندیدن خو لامصب رومینا میگی نه لااقل واسه یکی بمیر ک واست تب کنه این همه دختر هلاکن تو بشون اشاره کنی با سر بیان یکیو انتخاب کن ادم حسابی باشه ب خدا مانی مامان بزرگت راس میگه اون دختر در شان تو نبود مگه تا چن وقت زندگی با عشق عشق گفتن شیرینه بعدش چی فرهنگش ب تو میخورد نه تحصیلاتش بازم نه فرق شما حکایت فرق زمین و اسمونه با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمیشه هی میخای بگی فیلان بود و تهش بگی عشقم بود مانی عزیزم فدات شم قبول کن اون دختر در حد تو نیست کار درستیم کرده رفته پی زندگی معمولیش زن تو باید یکی باشه در حد خودتو روابط اجتماعیت ب خدای بالا سر قسم ی روز ب حرفم میرسی عمرتو پای ادمی نریز ک در شانت نیست
ندلی از بین اطرافیانم تنها کسی هستی که آدرس این خونه کوچیک رو داره لطف کن و مطالبش رو با بقیه در میون نذار این از این و اما در مورد حرف هایی که گفتی قبل از هر چیز میگم می دونم و کاملا درک می کنم از روی خیرخواهی و دلسوزی داری اینطور حرف میزنی اما اصلا و ابدا دوست ندارم اینطور مورد خطاب تو قرار بگیره! یعنی تا به حال من رو نشناختی؟! نمی دونی دنیای من معیارهای رنگی(!) دنیای شماها رو نداره؟!
... اون وقت دیگه برام اهمیتی نداشت عشق من مورد تایید دیگران هست یا نه
زیبایی درونیش رو فقط من دیدم و بس پس از زیبایی و عدم زیبایی دیگران صحبت نکن و درباره هیچ کس قضاوت نابجا انجام نده!!!
برای من مهم نیست دیگران در موردم چه فکری می کنن اگه فقط اون روز آخر همه چیز طور دیگه ای پیش می رفت ... اگه تو تمام این مدت با یه ببخشید همه چیز رو از اول می ساختم ... اگه من به آرزوم می رسیدم ... اگه ...
درک می کنم چی میگی اما آیا تو هم دنیای من رو درک می کنی؟!!! بیش از این چیزی نمی تونم بگم متاسفم