خوب، بد ... زندگی

به دنیای من خوش آمدید

خوب، بد ... زندگی

به دنیای من خوش آمدید

چه دیرهنگام ...

گاهی اوقات در برابر بازی زندگی احساس ناتوانی می کنم!

اگر روز آخر مامان و بابا با هم نبودن، اگر اون روز سامی قبل از هر کاری بیدارم می کرد، اگر مادر جون مبتلا به سرطان نشده بود، اگر کمی زودتر سکوتم رو می شکستم، اگر بیش از راضی کردن نزدیکان به خواسته دل خودم بها میدادم، اگر عصبانیتم رو کنترل می کردم، اگر ...

اما چه فایده ...

گاهی باید تسلیم شد، باید شکست رو پذیرفت!

تقریبا دو هفته دیگه میرم ایران! با تاخیری جبران ناپذیر برمیگردم به وطن، به خاکی که دوستش دارم اما عزیزانم رو تک به تک ازم گرفت!

همه چیز می تونست با این سقر طور دیگه ای رقم بخوره اما بی نشانه موندم!

نمیگم برام دیگه مهم نیست چون این حرف دروغی محض بیش نیست اما این بی نشانه رها شدن خودش نشانه ای در برداره ... بگذار و بگذر ...


شاید یک روز دیگه ... شاید

نظرات 7 + ارسال نظر
سحر شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 06:59 ب.ظ

سلام مانی
خوبی؟؟ تو مسنجر تو فیس منتظر بوودم بیای
اومدم دیدم اپ کردی
من این روزها حرفهام ته کشیده هرچی به ذهن معیوبم این روزام فشار اوردم که یه چیزی در خور نوشته ات بگم نشد یا بهتره بگم نتونستم
همیشه این شایدها تو زندگی ادم میاد ولی خب نمتونم انکار کنم شایدهایی که تو گفتی سنگینتر از شایدهای معمولی و روتین زندگی بقیه است
درسته ولی داداشی من دنبال شاید و اما گشتن خیلی موثر نیست هرچند خودم هم حرف گوش کن این جریان نیستم همونطور که تو این چند روز فکر میکنم شاید زیادی صادق بودم !!!
بگذریم ...
سخته داداشی میدونم ولی بهترین راه و صدالبته مشکلترینش همینه بگذار و بگذر
امیدوارم اینبارم از پس این مرحله سخت بر بیای داداشی
مثلا من حرف نداشتم هااااا
راستش من و محبوبه هم دوست داشتیم در شرایط بهتری تو رو می دیدیم ... ولی به هرحال همینم غنیمته دیگه بالاخره داداشمونو می بینیم
بی صبرانه منتظر اومدنت هستیم داداشی

به به سلام خواهر .. خودم چطوری؟ (جای خالی رو خودت می تونی پر کنی خودت که بهتر می دونی!)
تو منتظر من بودی؟ کلک اعتراف کن کی اول شد
صبر کن ببینم این حرفهام ته کشیده و این ماجراها چیه راه انداختی تو و محبوبه به اندازه کافی تلاش نا موفق برای فرار از جرمتون داشتید دیگه باز داستان پیاده نکن

چش خواهر .. می گذاریم و می گذریم و خلاصه تهش خلــــــــــــــــاص از بازی های روزگار!
یکبار گفتم بازم تکرار می کنم: از حالا برنامه ریزی کنید برای مراقبت و پرستاری فول تایم با چاشنی محبت زیــــــــاد و پول فروش جهیزیه تون دیگه اینکه شوهرهاتون هم باید کتک بزنم قثط چون اون موقع تازه عمل کردم بگو خودشون آماده باشن بیان فقط کتک بخورن و بعد طلاقتونم می گیرم خرج بچه هم با باباشه دایی پول اضافه نداره الان هم داره میره کلیه هاش رو بفروشه فکر کن دو تاشو با هم پارگی داخلی شکم و این حرفها همه رد گم کنی بود
آقا اصلا صبر کنید من یه کم درس بخونم اینقدر اغفالم نکنید تا بعدش بیام یه پست مفصل براتون بنویسم بیش از این تو نظرات جایز نیست خواهــــــــــــــــــــــــــر ببین خواهرش رو کشیدم که بدونی به خواهرت کاری نداشته باشی

خیلی چاکریم حالا نوبت توئه بیای بگی ما بیشتر اگه نگن این قسمت خود به خود نادیده گرفته میشه

سحر شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 07:01 ب.ظ

یادم رفت بگم
یعنی نخواستم بگم دوباره دیدم نه باید بگم دلمان برایت بسی تنگیده داداشی
گفتی سرت شلوغه پس حتما نمیتونی بیای بحرفیم امیدوارم امتحاناتت رو با موفقیت پشت سر بذاری
مراقب خودت باش در ضمن ممنون که در جواب محبوبه روزمون رو تبریک گفتی داداشی

مگه من به یادتون باشم شما که ... ای بابا چی بگم دیگه هر کی جواب نظرات رو بخونه میگه طفلی مانی با این دوستان ناباب حق داره قاطی کنه
بهت حق میدم عزیزم اصلا مگه میشه دور از مانی داداش گلت باشی و دلت تنگ نشه اصلا از محالاته
من هم یادم رفت بگم آرمان های ما رو فراموش نکن البته می دونی که من آرمان نمی شناسم

سحر یکشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:59 ب.ظ

من همین جا تمام حرفهام رو پس می گیرم و تکذیب می کنم
کی میگه این نظرای بالا نظر من بوده
جای خالی رو هم بعدا حالیت میکنم عجب انسانی است
بذار اگه ننداختیمت توتانکر رنگ
خواهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرت حواسش هست اوووووووووف ... میام میزنمت هااااا
کلیه هاتو میخوای بفروشی بفروش به جهیزیه من و محبوبه چیکار داری خی خی خی
تناقض هست تو حرفات
نظرتو یه بار بخون متوجه میشی نشدی هم بگو متوجهت میکنم
برو درس بخون رفوزه نشی ابروم بره تو ام آی تی
من از اولشم آرمان خاصی نداشتم آرزو رو بیشتر می دوستم
ببین یه کاری میکنی خودتو و وبتو ف ی ل ت ر کنن
مابیشترم نمیگم
دیگه
دوست نابابم خودتی
هیچ چیز محال نیست مانی غیر ممکن غیر ممکنه
یه کم فیتیله رو کم کن پیاده شو باهم بریم
ها ها هاااااااااااااااا
دیدی مسنجر لعنتی اف شد اه اه
با این مدیریتت با این نوناشون

دیگه وقتی ثبت شده انکار بی فایده ست
دیدی باز گفتی اوف آرزو هم معرفی نکرده بودی تا الان! نکنه همون هلو باشه؟! محبوبه تو بیا اعتراف کن ماجرای هلو چیه می دونی که من هلو دوست دارم
جهیزیه تون هم میفروشم خودم مگه به اختیار شما دو تا ضعیفه ست
حالا یاهو رو سپردم به تو ها ببین می تونی مدیریتش کنی! اصلا بگو خود آرزو بیاد مدیر بشه
آخه با داشتن دوستان ناباب مگه میشه درس خوند

محبوبه یکشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:51 ب.ظ

بابا سحححححححححر مگه نمیدونی این بیجنبست
چرا ابراز علاقه میکنی آخه
خداییش کی میشه دوست ناباب مانی ... ب قول خودت نمیشه ی سری مسائل رو اینجا بازگو کرد
راستییییییییییییییییییی بابت تبریکتم ممنون
روز آقایون جبران میشه
مراقبت فول تایم رو خوب اومدی ... اونوقت کی بیاد امتحانای منو بخونه
درضمن دلت میاد شوهرامونو بزنی ، اونم شوهری ک ازش بچه داشته باشی
من مادرم مانییییییییییییییی ، بدون بچه هام نمیتونم
هرکی بیاد وبت میگه رسما تو و دوستات دیوانه این

محبوب اتفاقا باید تنبیهتون کنم که محبت نمی کنید خجالت آوره دوست و برادر به این خوبی دارید اون وقت ذره ای بهش محبت نمی کنید من اگه همچین برادری داشتم خودم هر روز قربون صدقه ش می رفتم ببین از من یاد بگیرید محبت یعنی چی هاهاها
قسم دادن نداره دیگه کاملا مشخصه شما دو تا دوست ناباب هستید
ببینم حالا روز مرد چکار می کنید ها یعنی باید سنگ تموم بذارید داداش دارید ماه گل آقا مهربون کلا یه دونه
امتحان فدای سر داداشت وقتی عمل کنه باید مراقبش باشید مدام با مهربونی و محبت ازش پرستاری کنید
دیگه وقتی بی اجازه شوهر می گرفتید باید فکر این رو هم می کردید که من بفهمم از عصبانیت خون جلو چشمم رو می گیره کار دستتون میدم! اصلا مگه اختیارتون دست خودتونه اینجا حکومت داداش سالاری برقراره
بچه ها رو از باباشون میگیرم نگران اونا نباش فقط خرجشون رو من ندارم بدم ها باباشون بده دایی در اوج فقر به سر میبره الان واسه خودش هم نمی تونه مراسم ازدواج بگیره تک و تنها مونده خجالت هم خوب چیزیه تا من تنها موندم بدون حتی یک هلو (البته از اونجایی که خدا دوستم داره هلو چهار فصل شده می دونی که هاهاها) شما چطور به خودتون اجازه دادید ازدواج کنید

به جون خودم بخش نظرات رو گزارش بدن به تیمارستان، مامور میذارن تو فرودگاه از همونجا می فرستنم تیمارستان منم شما رو لو میدم که اغفالم کردید

سنیور الهام دوشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:04 ق.ظ

وای خدای من
آدم میاد اینجا لازم داره که خودشو ری استارت کنه،پستو که میخونه احساس غم شدیدی (شایدم یه حس شیرین نمیدونم) وجودشو فرا میگیره،مصمم میشه که بره کامنت بزاره و کلی حس همدردی اشو بیان کنه و به نوسنده بگه تو میتونی ایستادگی کنی....و خلاصه کلی حرفای دخترونه بزنه
میاد تو قسمت کامنتا می بینه دو تا پست دیگه ماورای اون اصلی اینجا هست
نمیدونه الان باید بخنده یا همدردی بکنه!!
دوباره ری استارت میکنه و فقط میگه: مواظب خودت باش مانی بهترین آرزوهارو برات دارم

اوه پس خبر نداری الهام تو هم وارد بازی شدی و من با تعجب گفتم ااا بعد این رو گفتم آررررررررره
از سحر و محبوب بپرسی بهت میگن هاهاها من دیگه بیش از این وارد جزئیات نمیشم
ا خب اون حرف های دخترونه رو هم می گفتی بد نبود که آخه چرا شما سه تا با بی رحمی منو از محبت محروم می کنید
بخند الهام جان خوش باش تا زندگیت با خوشی بگذره بزرگترین همدردیت با من همینه که ببینم دوستانم شاد هستن
ممنـــــــــــــــــــــــونم دوست خوبم تو هم مراقب خودت باش
شاد باشی سنیوریتا

سحر سه‌شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:28 ب.ظ

یا پنج تن
محبوبه یکی زیر پای این سرعت گیر بذاره داره پرواز میکنه کم کم
مسنجردست من نبود فیسبوک دست من بود
دیدی مارک رو زن دادم رفت
همگی دعوتین عروسیش ... دیدم هربار اخراجش میکنم با پارتی برمیگرده زنش دادم که بره دیگه برنگرده
تو نوک انگشتت برسه به جهیزیه من و محبوبه با اره برقی از خجالتت در میام
محبوبه والهام اره برقی شما را یاد چیزی نمی اندازد ایا؟؟؟

اصلا من تا اطلاع ثانوی در دسترس نیستم میخواد ازش پرستاری هم بکنیم !!!!
تو پول نداری تخت جمشید رو سند زدم به نامت یادت رفت !!؟
سنیور جان من بی تقصیرم مانی احتمالا اون شبی که جواب نظرات بنده رو می داده کمی در فضا بوده

ابرو داری کن مانی کمی خجالت بکش

واه واه
اوف درست بود از اولش
اون اوق رو اشتباه نوشتم

همین کار رو کردی که مارک قاط زد رفت اون همه پول رو بابت اینستاگرام داد
فضا که ... دیگه خودت بگیر

محبوبه چهارشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:51 ب.ظ

"من اگه همچین برادری داشتم خودم هر روز قربون صدقه ش می رفتم ببین از من یاد بگیرید محبت یعنی چی هاهاها"
بابا انقد تند نرووووووووو ، پیاده شو باهم بریم مانی
درمورد روز مردم باید درموردش فک کنیم ک من و سحر تبریک بگیم یا نه
حکومت داداش سالاری یا خواهرزاده سالاری !!!!
نسبتا یادت رفته هاااااااااااا ، میخوای شجره نامه رو آپلود کنم ؟
ها ها هااااااااااااا هلوی چهر فصل رو خوب اومدی ، بگو اونم از انواع مختلف هلو
مانی معلومه نماز شبو ترک کردیااااااا ، ب فکرت باااااااااااش خاله جون ... (الان اینجا من دچار بحران شدم : مجردم یا متاهل)مانی کاری نداشته باش ب اینجور مسائلا ک من مجردم یا متاهل.شما ب فکر سفارش من باش
فک کن مارو ببرن تیمارستان ، اونایی هم ک امید ب خوب شدنشون هست رو هم اغفال میکنیم
در جواب الهام دخترعمو:اتفاقا منم اومده بودم ک دلداری بدم ولی کامنتا کلا فرق میکرد و سحر شوخی رو شروع کرد و منم ب جای دلداری دادن ترجیح دادم ب شوخی ادامه بدم
الهام جان نگران مانی نباش . درکنار من و سحر خیلییییییییییییییی خوشحاله
خودشیفتگیت در من اثر کرده مانی

نه من ترک نماز؟ تازه ریش هم دارم با یه تسبیح تو دستم هر شبانه روز دارم نماز می خونم
هاهاها سفارشت رو برای سوغاتی میارم چطوره؟
شماها خودشیفته هستید می خواهید بگید منم هستم اما من فقط در عین صداقت حقایق رو گوشزد می کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد