-
دور از تو مانده!
دوشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1391 00:49
سه ماه دوری و این همه اتفاقات شوکه کننده! میخوام خودم رو از این دو راهی خلاص کنم! تصمیمم رو قطعی خواهم کرد یا تا جایی که در توان دارم تلاش کنم، یا بگذارم و برای همیشه بگذرم! گرچه این گذشتن ریشه احساس رو خشک نمی کنه. خیلی ها تصور می کنن این حرف ها فقط ادعاست! خیلی ها میگن با اومدن یه نفر دیگه به زندگیت فراموشش می کنی و...
-
لبخند خدا ...
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1391 19:25
صبح شده و من باز یه شب دیگه به آسمون از عشق و درد دوری گفتم. از بس کنار پنجره ایستادم و به آسمون خیره شدم کف پاهام درد می کنه. میشینم رو زمین و به تکه تکه های عکس هایی که پاره کرده بودم نگاه می کنم. یکی از عکس ها به من خیره شده ... چشم هایی شفاف که حرف های زیادی از دنیایی متفاوت از امروز من در خودش پنهان کرده! عکسی که...
-
یادم باشد
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1391 00:07
یادم هست حدودا یک و سال و اندی قبل متنی درباره کنترل خشم خوندم که اتفاقا خیلی به نظرم زیبا و پر مفهوم بود. تصور می کردم درس بزرگی از اون روز فرا گرفتم اما حالا که تک تک روزهای سال های قبل برام مرور میشن، حالا که جزئی ترین مسائل پیش پا افتاده ذهنم رو به عقب سوق میدن، حالا میفهمم اون نوشته فقط برای من در حد تئوری باقی...
-
قلب من از صدای تو چه عاشقانه کوک شد
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1391 03:40
میم مثل ... نون مثل نوشتن ... همیشه برای دلم می نوشتم و این بار ... برای روزها می نویسم ... روزهایی سرشار از بودن ها و نبودن ها برای داستان هایی می نویسم که هیچ گاه نوشته نشدند برای شعرهایی که هیچ گاه نسرودم برای کسانی که هرگز نبودند برای لحظه هایی که از یاد رفتند برای جملاتی که گفته نشدند برای ثانیه هایی که نبودند می...
-
نوازش کن مرا با دست که فرزند تو غمگینه
یکشنبه 27 فروردینماه سال 1391 16:21
خیلی سخته تمام عمر برای شادی و رضایت دیگران هر کاری انجام بدی حتی مهم ترین مسائل زندگیت رو هم فدا کنی و بعد وقتی به خودت بر می گردی، می بینی شادی خودت فدا شده! اشتباه کردم که خودم رو نابود کردم تا اطرافیانم شاد باشن تا اونها لبخند بزنن و احساس رضایت بکنن اما دیگه بسه! اینجا ساعت از 7 صبح گذشته! تمام شب رو بیدار بودم و...
-
رویاهای شیرین
یکشنبه 27 فروردینماه سال 1391 02:25
*** خوشحالم اتفاقی که همین چند دقیقه قبل رخ داد بالاخره رومی رو قانع کرد من مرد رویاهاش نیستم. از این بابت واقعا خوشحالم و براش آرزوی خوشبختی دارم. می دونم روزی می رسه که عشق حقیقی رو پیدا کنه و اون لحظه متوجه میشه اون شخص من نبودم! *** حالم بده و یک دنیا حرف ناگفته که تصور می کنم تا ابد تو سینه من حبس می مونه!!!...
-
درهای بسته!
چهارشنبه 23 فروردینماه سال 1391 02:17
*** تو این مصیبت کم آوردن وقت نشستم کلی نوشتم و نوشتم و مدام با خودم فکر می کردم اوه پسر دمت گرم خوب داری راحت می نویسی اون هم بعد از مدت ها که دلت می خواست یه دل سیر بنویسی! اما ناگهان فکری رد شد که حدودا یک سال قبل نوشته بودم "آدم گاهی حرفش رو به غریبه ها راحت تر از خودی ها میگه" اما الان حتی به غریبه ها...
-
همینجوری!
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1391 05:21
سلام به همه دوستان و خوانندگان وبلاگ مدتیه کم پیدا شدم می دونم بهانه و دلیل نمیارم فقط میگم مشغول زندگی بودم نه روزمرگی نوروز باستانی رو به همه شما تبریک میگم و بابت این تبریک دیر هنگام عذرخواهی می کنم! امیدوارم سال خوب و خوشی پیش رو داشته باشید و بتونید از درون متحول بشید این هم یه نوشته همینجوری ... برقص ساده من ......
-
تبریک
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1390 19:26
نور مهتابی به شبهام مثل آفتابی تو رویام مثل یک نسیم عشقی مادر با تو من مالک دنیام تو خود عشق و صفایی نعمتی از اون خدایی تو طراوت بهاری مادر تو صدای بی صدایی تو صدای بی صدایی با تو من به وسعت ستاره ها خوشبختم بی تو من گدا و با تو مادرم صاحب صد تختم ای تو آبادی من در اوج ویرانی ها با وجودت با سعادت، بی تو من بدبختم...
-
ترم جدید
سهشنبه 18 بهمنماه سال 1390 13:44
بالاخره تعطیلات هم تموم شد و از امروز ترم جدید شروع میشه. برنامه ای فشرده که با داشتن کلاس حل تمرین، فشردگیش بیشتر هم شده! از نظر فکری اصلا اوضاع مساعدی ندارم فقط امیدوارم بتونم تمرکزم رو حفظ کنم! واقعا نمی دونم چرا دیگران فکر نمی کنن پافشاری برای رسیدن به خواسته ها تا کجا؟! به چه قیمتی؟!!! از این موارد خسته کننده که...
-
حال این روزهای من!
یکشنبه 16 بهمنماه سال 1390 13:45
لطفا این پست رو نخونید ...! تنهایی تمومه وجودمه، منو تنها بذارید این تمومه بود و نبودمه، منو تنها بذارید دارم مثل یه قصه میشم غمگین ترین قصه هاست دردام همیشه بی صداست یه مرد بی ستاره که دلخوشی نداره راهیم، راهی جایی که پر از زمزمه باشه اونجا خوشبختی یه دنیا، قد سهم همه باشه من اگر طلسم نبودم، واسه تو یه اسم نبودم پای...
-
کـــــــــــــــــاش ...!
چهارشنبه 5 بهمنماه سال 1390 20:34
روزها و شب ها دورادور به نظاره نشسته ام تا شاید، ... از کوچه پس کوچه های دلتنگی ات گذر کنی و به این همیشه منتظر برسی. نمی دانم کیستی یا کجا باید در انتظار آمدنت بمانم، اما بدان در جستجویت هر روز عاشق تر شده ام. آری در پستوی خیال من، تندیس عشق توست که ستودنیست تا جاودانگی؛ همچنان روزهای نیامده همچنان لحظه های عاشقی من...
-
تعطیلات، مسافرت و سوغاتی!
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1390 20:41
سلام دوستان عزیز بعد از مدتی که نبودم بالاخره فرصت شد پست جدید بذارم! ***بعد از تموم شدن ترم اول، برای درمان مادر جون به هلند رفتم و بقیه خانواده هم از ایران به هلند رفتن. اما مشکل اینجا بود که با ورود به آمستردام دچار سرماخوردگی شدم که حدود یک هفته مریضی ادامه داشت تا بهبود پیدا کردم و متاسفانه وزن زیادی از دست دادم...
-
خلاصـــــــــــه تموم شد
جمعه 2 دیماه سال 1390 19:53
بالاخره ترم اول تموم شد حالا دیگه جزئی از خاطراتم شده اما خاطراتی که کاملا موندگار هستن! خوب یادم میاد یک ماه اولی که اینجا اومده بودم، گیج بودم و نمیدونستم حجم عظیمی از کارهایی که باید انجام بدم رو چطور تقسیم بندی کنم اما کم کم با کمک دوستان خوبم موفق شدم امور مختلف رو انجام بدم و روال عادی زندگیم مشخص بشه. خوشبختانه...
-
فروم
جمعه 18 آذرماه سال 1390 15:32
سلام دوستان عزیز، وقتتون بخیر از همین تریبون اعلام می کنم به یه موفقیت چشمگیر دست پیدا کردم! من تجربه کار با صفحات وب رو داشتم اما هرگز خودم به شخصه برای تولید وب سایت یا فروم اقدام نکرده بودم. اما دیروز به فکرم رسید بد نیست امتحان کنم و از اون جایی که باید تو کل کل با صفحات پی اچ پی پیروز میشدم تونستم اولین فروم رو...
-
بودنی ماندگار
پنجشنبه 17 آذرماه سال 1390 14:22
چه کسی باور می کنه دیروز، اولین سالروز درگذشت پدر و مادرم رو شاد گذرونده باشم! شادی من از سر بی خیالی که نه بلکه برای یادآوری خاطرات شاد گذشته ست. سعی کردم لحظه به لحظه کارهایی رو انجام بدم که مورد علاقه شون بوده. در واقع با خودم عهد بستم هر سال این روز رو به جای اونها زندگی کنم چرا که تو خونه قلب من زنده هستن مامان،...
-
گوش ماهی و صدای دریا
یکشنبه 6 آذرماه سال 1390 02:17
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA * خیلی خیلی خوشحالم چون بالاخره بعد از ماه ها خون دل خوردن بابت اینکه کاری از دستم بر نمی اومد تا با مرگ بجنگم، راه حلش رو پیدا کردم! ماجرا اینه که متاسفانه مادر جون از بیماری سرطان رنج میبره و همه دکترها میگفتن کار زیادی برای به تاخیر انداختن پیشرفت بیماری از دستشون برنمیاد...
-
بدون شرح...!
پنجشنبه 3 آذرماه سال 1390 01:12
بی مقدمه باید بگم الان دقیقا این حسو دارم: دلم میخواد زمین هر چه زودتر طی اقدامی دوستانه و مسالمت آمیز(!) میبلعیدم و خلـــــــــــــــــــاص با مادر جون تماس گرفتم که مثلا خیر سرم بهش یه خبر خوب بدم اما نتیجه افتضاح بود!!!!!!!!!!!!!!!!!! هرگز تصورش رو هم نمیکردم روزی برسه تا این حد احساس حماقت بکنم! به کل فراموش کرده...
-
دوست داشتن
جمعه 20 آبانماه سال 1390 17:06
گاهی بعضی ها با ما جور در می آیند، اما همراه نمی شوند، گاهی نیز آدم هایی را می یابیم که با ما همراه می شوند اما جور در نمی آیند. برخی وقت ها ما آدم هایی را دوست داریم که دوستمان نمی دارند، همان گونه که آدم هایی نیز یافت می شوند که دوستمان دارند، اما ما دوستشان نداریم. به آنانی که دوست نداریم اتفاقی در خیابان بر می...
-
آخرین پرده های نمایش!
سهشنبه 17 آبانماه سال 1390 02:07
کنراد موری به عنوان مقصر در مرگ مایکل جکسون، گناهکار شناخته شده که در واقع باید گفت تایید شده گناهکاره و حبس خانگی به مدت چهار سال در انتظارشه (این هم مفهوم حقیقی عدالت!!!) در این بین خوشحالی وصف ناپذیری بین طرافداران در سراسر جهان مشاهده میشه که معتقدند بالاخره عدالت در قبال مایکل اجرا شد و درست در همین لحظه پخش...
-
هالووین مبارک
سهشنبه 10 آبانماه سال 1390 17:53
سلام دوستان، امیدوارم اوقات خوبی رو سپری کنید. همونطور که می دونید شب گذشته، شب هالووین بود. شبی که برای من یکی از بهترین هاست. درسته دانشگاه سختیهای خاص خودش رو داره اما دیروز یکی از روزهایی بود که شادی و انرژی زیادی بین همه برقرار بود. تمام دانشکده ها تزئیناتی برای هالووین انجام داده بودن و جالب ترین قسمتش مربوط...
-
بار دگر دستانم را گرفته، با خود همراه ساختی
سهشنبه 26 مهرماه سال 1390 19:28
سلام دوستان، وقتتون بخیر شب گذشته در اوج درد و دلتنگی متنی رو نوشتم اما نیمه کاره رهاش کردم چون حتی نمیدونستم باید چطور گلایه ها و دلتنگیهام رو به مامان بگم!!! بعد از اینکه به خواب رفتم، مامان رو دیدم. با خوشحالی به طرفش رفتم، میخواستم باهاش حرف بزنم اما نشون داد از من ناراحته! ساعت حدود 4 صبح بود که با فریاد خودم از...
-
مهرگان آمد؛ فال همه ایرانیان نیکو باد
شنبه 16 مهرماه سال 1390 19:36
امروز 16 مهر ماه است آغازی نو برای ما ایرانیان جشن مهرگان بزرگترین جشن بعد از جشن نوروز برای همه ما ایرانیان به امید روزی که نسلی ایرانی با ارزش ها و آرمان های ایرانی در این مرز و بوم زندگی کنند و یادمان باشد تک تک ما در این راه مسئولیم چرا که پرورش دهنده نسل آینده در واقع نسل امروز است. جشن مهرگان بر همگان شاد باش و...
-
به احترام آقای تکنولوژی
شنبه 16 مهرماه سال 1390 17:36
بسیار مایل بودم مطلبی درباره استیو جابز داشته باشم. کسی که هنر و شخصیتش به تعریف نسل جدیدی از تکنولوژی و دگرگونی جهان کمک کرده است. این شخص صاحب شرکت افسانه ای که همه ما می شناسیم هست، شرکت اپل. و این شرکت کامپیوترهای شخصی، سخت افزار و نرم افزارهای خودش را خود به تنهایی تولید می کند. این مرد با انرژی نا محدود و شخصیت...
-
بار دیگر زیباترین نغمه گیتی ...
پنجشنبه 14 مهرماه سال 1390 00:46
سلام دوستان ... امروز باز هم صدای مایکل رو تو دادگاه پخش کردن و باز هم پادشاه دوست داشتنی روزها و لحظه های من بیش از گذشته دقایقم رو اسیر بودن خودش کرده اینها بخشی از سخنان مایکل درباره ساخت بیمارستان کودکان و عشقش به بچه هاست: “I love them. I love them because I didn’t have a childhood. I had no childhood. I feel...
-
پست قبل!
سهشنبه 12 مهرماه سال 1390 01:25
رمز نوشته پست قبل در واقع عدد نشون دهنده صدقه یک تجربه تو زندگیم هست!!! لطفا از رمز گذاری کردنش ناراحت نشید _____________________________________________________________________ جواب به نظرات درباره پست قبل رو تو خود نوشته ها اضافه کردم ... نظراتی هم گفته شده بود که بدون خوندن نوشته گفته شدن و مجبورم تاییدشون نکرده و...
-
یادم هست!
سهشنبه 12 مهرماه سال 1390 01:23
-
نخستین سالروز بودنت بدون تو ...!
شنبه 9 مهرماه سال 1390 19:29
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA اگر می بینی بیزار شدم از همه چیز، که تلخ شدم و تند و بدخلق ... که عصبی هستم و همه چیز رو تعبیر می کنم که دروغه ... بدون که من موندم و ... من موندم و نفس نمونده برام ... شاید تو هم همینجایی ... اگر می بینی دارم باور می کنم ... دارم جون می دم، جز به جز، مثل کسی که تکه تکه دارند...
-
آخرین روز بودنش
پنجشنبه 7 مهرماه سال 1390 00:44
سلام دوستان، وقت بخیر ... امروز که اخبار مایکل رو پیگیری می کردم تا از ماجرای دادگاه کانراد موری (دکتری که با سهل انگاری باعث مرگ مایکل جکسون شد) مطلع بشم، با عکس وحشتناکی روبرو شدم که تمام تنم رو به لرزه در آورد و بی اختیار اشک از چشمانم جاری کرد! تو جلسه دادگاه، عکس جسم بی جان عزیزترینم رو نمایش دادن و فقط خودش...
-
نخستین طلوع در غرب
چهارشنبه 6 مهرماه سال 1390 17:05
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA سلام دوستان عزیز، وقت همگی بخیر و اما ادامه ماجرا در روز یکشنبه 11 سپتامبر صبح روز بعد خیلی زود از خواب بیدار شدم و بعد از دوش گرفتن به طبقه پایین رفتم که دیدم ندلی هم بیدار شده و منتظره با هم صبحانه بخوریم. چون هنوز تو خونه هیچ مواد غذایی نبود، باید صبحانه رو بیرون می...