خوب، بد ... زندگی

به دنیای من خوش آمدید

خوب، بد ... زندگی

به دنیای من خوش آمدید

پست قبل!

رمز نوشته پست قبل در واقع عدد نشون دهنده صدقه یک تجربه تو زندگیم هست!!!

لطفا از رمز گذاری کردنش ناراحت نشید

_____________________________________________________________________

جواب به نظرات درباره پست قبل رو تو خود نوشته ها اضافه کردم ... نظراتی هم گفته شده بود که بدون خوندن نوشته گفته شدن و مجبورم تاییدشون نکرده و بالطبع تو نوشته هایی که بدون رمز دیده نمیشن، جواب ندم پس اگه نوشته براتون باز نمیشه و نظری دارید مثل بقیه دوستان تو این پست نظرتون رو بگید.

ممنون

یادم هست!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

نخستین سالروز بودنت بدون تو ...!

اگر می بینی بیزار شدم از همه چیز، که تلخ شدم و تند و بدخلق ... که عصبی هستم و همه چیز رو تعبیر می کنم که دروغه ... بدون که من موندم و ... من موندم و نفس نمونده برام ... شاید تو هم همینجایی ... اگر می بینی دارم باور می کنم ... دارم جون می دم، جز به جز، مثل کسی که تکه تکه دارند اعضای بدنش رو جدا می کنند ...

من اعتقادی به تنبیه کردن کسی ندارم ... که یادم می افته چند وقتیست خودم رو تنبیه می کنم! شاید چون آخرین روز نبودم، شاید چون آخرین بار خداحافظی کردم! نمی دونم دقیقا دلیلش چیه اما تنبیه سختیه که انگار قرار نیست به این زودیها تموم بشه!

این هم از اولین سالروز میلادت بدون حضور خودت و مامان ... تموم شد؟ تموم؟ دلم میخواد اونقدر تکرار کنم تا باورم بشه این بار هم دوام آوردم! نه، دلم یه چیز دیگه میخواد، دلم میخواد میشد برگردیم به سال قبل ... یادت هست سال قبل صبحش با هزار اصرار راضیت کردم از کارت بزنی و بیای بریم خرید کت و شلوار؟! یادت هست چقدر با هم شوخی کردیم؟ یادت هست چندین بار نظرم رو پرسیدی و من بهانه می آوردم که بگم هیچ کدومشون تو تنت خوب نیستن و آخرش گفتم همون اولی که پوشیدی خوبه! وقتی خنده منو دیدی، گفتی همون اول میگفتی این همه وقتمون هدر نمیشد که گفتم عمدا خواستم بیشتر با هم باشیم و دیر برگردی مطب! گفتی بازم شیطنت! یادت هست وقتی میخواستی شمعهای تولدت رو فوت کنی من زودتر فوت کردم و با خنده گفتم اولین بار من فوت کردم تا آرزوی من زودتر برآورده بشه بعد شمعها رو روشن کردم و گفتم این بار نوبت توئه! باز هم خندیدی و گفتی مثلا تولد منه تو نوبتیش می کنی، نوبت اول هم میذاری برای خودت! من که آرزوم بود سال بعدش دور هم باشیم پس چرا برآورده نشد؟!

بابا دلم برات تنگ شده، برای خنده هات، برای شوخی هامون  امروز یاد شیطنت های بچگیم افتادم و نگاه های مهربون تو در قبال همه اون شیطنت ها. یادت هست گفته بودم چرا من مثل دوستهام نمی تونم با بابام برم پارک بازی کنم؟ تو روز بعدش رو کامل تعطیل کردی و با هم تا غروب بازی کردیم. می خواستی دل پسر کوچولوت نشکنه ... بابایی پس چرا الان نیستی؟ پس چرا الان به فکر دل پسرت نیستی که هر روز بدونت داره درد می کشه؟ تو که میدونستی نداشتن پدر برای یه پسر که پدرش رو مثل کوه پشت خودش می دونه چقدر سخته، چرا تنهام گذاشتی؟ کاش می دیدی هر شب قبل از خواب چقدر التماس می کنم به خوابم بیای و اگر یک شب تو خواب ببینمت، بیدار شدن از اون خواب از مردن برام سخت تره 

می دونی بابا، آدم گاهی فقط دلش یک آغوش گرم میخواد، آغوش گرمی که بدون پرسیدن حتی یک سوال بدونی از دلت خبر داره. بخصوص اینجا تو این غربتی که حتی بهشت هم باشه بازم غربته! درست مثل اون وقتهایی که بودی و آغوش گرمت امن ترین جای دنیا بود برای من

اگه بودم خودم همون عطری که دوست داشتی رو برات می آوردم اما نیستم و به خاله گفتم به جای من این کار رو انجام بده. خودم هم اینجا رو با بوی عطرت پر کردم آخه دیروز چند تا شیشه خریدم و بردم دانشگاه به همکلاسی ها و اساتید و خلاصه هر مردی دیدم یک شیشه از عطرت دادم تا یادت همه جا باشه. خیلی ها تعجب کرده بودن اما گفتن حتما به یاد تو ازش استفاده می کنن

راستی هنوز قولی که داده بودم رو فراموش نکردم، هنوز کم نیاوردم، هنوز دارم مقاومت می کنم و میگم تا آخر خط خیلی راه دارم! اما می دونی، حتی همین نشکستن خودش جریمه سنگینیه ... من خودم رو پشت حرفها و خنده ها زندانی کردم!!!

سهمت همه شمعهای دنیا هم که باشه باز خودم همه رو برات روشن می کنم تا بتونم بگم تولدت مبارک

آخرین روز بودنش

سلام دوستان، وقت بخیر ...

امروز که اخبار مایکل رو پیگیری می کردم تا از ماجرای دادگاه کانراد موری (دکتری که با سهل انگاری باعث مرگ مایکل جکسون شد) مطلع بشم، با عکس وحشتناکی روبرو شدم که تمام تنم رو به لرزه در آورد و بی اختیار اشک از چشمانم جاری کرد!

تو جلسه دادگاه، عکس جسم بی جان عزیزترینم رو نمایش دادن و فقط خودش میدونه لحظه ای که دیدمش چه حالی داشتم، چقدر سخت بود دیدنش به طوریکه هنوز هم از شوک دیدنش خارج نشدم 

نمیدونم این چه ماجرای پیچیده ایه که اسیرش شدم! تک تک عزیزانم رو در این حال دیدم و این بار عکس مایک 

تمام روز صحنه های مختلف و هولناک دیدنشون جلوی چشمانم قرار داشته تا به همین لحظه

هیچ کس تو تمام دنیا نمیدونه دقیقا الان چه حالی دارم، حس میکنم خون تو رگهام منجمد شده

تو دادگاه صداش هم پخش کردن که حاوی این سخنان درباره کنسرتهای This Is It بوده که با رفتنش هرگز برگزار نشد

We have to be phenomenal. When people leave this show, when people leave my show, I want them to say, “I’ve never seen nothing like this in my life. Go. Go. I’ve never seen nothing like this. Go. It’s amazing. He’s the greatest entertainer in the world. I’m taking that money, a million children, children’s hospital, the biggest in the world, the Michael Jackson’s Children’s hospital.

می بینید اون همیشه به فکر کمک به کودکان بود بخواب مرد، آروم بخواب، من تا نفس میکشم راهت رو دنبال میکنم و به خودت قسم با اینکه تو این راه خیلی چیزها از دست دادم و خیلیها بهم ضربه زدن اما تمام سعی من همیشه این بوده که ازم راضی باشی، که وظیفه م رو به درستی انجام بدم ... از من راضی هستی؟!

___________________________________________________________________

اگه تواناییش رو دارید به صداش گوش بدید، آره صدای خودشه اما کجاست اون صدای همیشگی؟! اون دکتر پست چطور تونسته این وضعیت رو شاهد باشه و کاری نکنه، اونقدر بی خیال باشه تا به روزهای مرگش برسه

لینک دانلود

اخبار دادگاه حقیقتا دردآور هستن چرا که شاهدین ماجرا از زمان مرگ مایکل میگن که خوندنشون واقعا قدرت میخواد

In this lifetime I wanna thank Michael, for showing me the man in the mirror

نخستین طلوع در غرب

سلام دوستان عزیز، وقت همگی بخیر

و اما ادامه ماجرا در روز یکشنبه 11 سپتامبر

صبح روز بعد خیلی زود از خواب بیدار شدم و بعد از دوش گرفتن به طبقه پایین رفتم که دیدم ندلی هم بیدار شده و منتظره با هم صبحانه بخوریم. چون هنوز تو خونه هیچ مواد غذایی نبود، باید صبحانه رو بیرون می خوردیم. قرارمون این بود که صبح به دیدن نیویورک بپردازیم و عصر به بوستون بریم و یک روز قبل از شروع دانشگاه با محیط آشنا بشیم.

بدون هیچ آشنایی یا پیش زمینه قبلی از شهر، وارد دنیای شلوغ نیویورک شدیم. چیزی که برای من دیدنش مایه آرامش بود، رانندگی مردم بود که واقعا با نظم و انضباط رانندگی می کردن و هیچ کسی حقوق دیگران رو زیر پا نمیذاشت. حقوق عابر پیاده کاملا برای راننده ها اولویت داشت به طوریکه اگر کسی قصد عبور از خیابان رو داشت (حتی اگه چراغ برای تردد اتومبیل ها سبز بود)، راننده در فاصله 4 یا 5 متری عابر توقف کرده و با اشاره دست به او علامت میداد هر چه زودتر از خیابان عبور کند. همچنین از صدای بوق های ممتد و آزار دهنده خبری نبود. تو مسیری که داشتیم پیاده طی می کردیم، کافه ای برای سرو صبحانه دیدیم و اونجا Honey Grain با Honey Walnut  خوردم که خیلی خوشمزه بود (جای شما خالی)

بعد از صبحانه سوار تاکسی شده و در مسیر رفتن به Times Square از راننده سوالاتی درباره مکانهای دیدنی شهر میپرسیدم. ابتدا تصور کرد ما توریست هستیم اما وقتی متوجه شد تازه واردیم اما برای تفریح نیومدیم و اینجا موندنی هستیم، نکته جالبی رو گوشزد کرد. راننده که آقای بسیار مؤدبی هم بود، می گفت بهتره از این به بعد مثل سایر مردم اینجا قبل از خروج از خونه از گوگل ارث استفاده، مسیرمون رو مشخص کرده و با این کار تو وقت و هزینه صرفه جویی کنیم. این نکته خیلی مفید بود و روزهای بعد که ازش استفاده کردم ارزشش رو متوجه شدم چون به راحتی مسیرم رو پیدا میکنم و حتی میتونم زمان تردد اتوبوس ها و مترو و قطار بین شهری رو هم قبل از رفتن چک کنم

وقتی به مقصد رسیدیم دیدن اون همه شلوغی و جذابیت اونجا برای مردم و توریست های مختلف، برام جالب بود. اما وقت چندانی برای موندن نداشتیم پس نگاهی اجمالی کرده و طبق راهنمایی راننده تاکسی، پیاده به ایستگاه مترو رفتیم. میخواستیم پل بروکلین رو ببینیم و راننده گفته بود مسیرش طولانی تر از اونی هست که پیاده بریم. نقشه حرکت مترو رو دیدیم و سوار مترو شدیم. مترو خیلی خلوت بود اما یه کم کثیف بود و داخل ایستگاهش بوی بد میداد. اشتباهی یک ایستگاه زودتر پیاده شدیم و حالا تو خیابان Chinatown بودیم. این خیابان در واقع محله چینی های نیویورک هستش و اغلب نوشته های تابلوهای مغازه ها به زبان چینی نوشته شده. محله جالبی نیست و بوی بدی میده. انواع و اقسام موجودات آبزی رو که برای فروش گذاشته بودن میشد دید. اصلا از این اشتباه پیش اومده راضی نبودیم اما خب ارزش یک بار دیدن یکی از خیابانهای نیویورک و آشنایی با اون رو داشت. به سرعت مسیر نیم ساعته تا پل بروکلین رو پیاده طی کردیم و خودمون رو به محلی رسوندیم که عابرین حق تردد روی پل رو دارن. از روی پل تمام شهر مشخص بود. تمام برج های نیویورک اعم از ساختمان سازمان ملل و برج آزادی رو از دور دیدیم.

بعد از دیدن منظره شهر از روی پل بروکلین، مجددا با مترو برگشتیم. تقریبا زمان ناهار رسیده بود و هر دو گرسنه به دنبال رستورانی مناسب برای صرف ناهار بودیم. تو این دو روزه هم کلا برنامه غذایی من به هم ریخته بود و بی خیال این موضوع رفتیم و یه ناهار لذیذ (جای شما خالی) خوردیم

البته طی نیم روزی که در نیویورک بودیم تدابیر شدید امنیتی حاکم در شهر رو شاهد بودیم. چون در این روز مراسم یادبود قربانیان حملات 11 سپتامبر در حال برگزاری بود

بعد از صرف ناهار، سوار اتوبوس به سمت ایستگاه قطار بین شهری شدیم. قطار Acela خط ریلی پر سرعتی هست که فاصله نیویورک تا بوستون رو با سرعت 240 کیلومتر در ساعت، 3 ساعته طی میکنه.

تو قطار اغلب دانشجوهایی دیده میشن که برای رفتن به دانشگاههای متعدد بوستون راهی این شهر هستن و اکثرشون هم از این زمان 3 ساعته برای مطالعه استفاده میکنن. کلا سکوت حکمفرماست و همه یا آی پاد به گوش، موسیقی گوش میدن یا کتاب و روزنامه به دست در حال مطالعه هستن. اون روز تو قطار با دانشجویی به اسم گِرِک آشنا شدم که پسری از اهالی واشنگتن و مقصدش دانشگاه هاروارد بود. وقتی براش تعریف کردم ما هم برای تحصیل به بوستون میریم اما ماجرای ما طوریه که از فردا باید کلاسهامون رو شروع کنیم، با خوشرویی پذیرفت که قبل از شروع کلاسش، دانشگاهش رو به ما نشون بده و بعد هم راهنماییمون کنه چطور به ام.آی.تی بریم.

نکته جالب دیگه ای که اینجا مشهود هست اینه که شهر به شهر کاملا فرهنگ و نوع برخورد مردمشون متفاوته و واقعا فرهنگ بالای مردم بوستون به دلیل بافت فرهنگی و علمی اون و قشری که اغلب تحصیلکرده یا دانشجو هستن، کاملا محسوس هستش.

بعد از رسیدن به بوستون همراه با ندلی و گِرک به ایستگاه مترو رفتیم. متروی بوستون 5 لاین داره که با رنگهای سبز، نارنجی، آبی، قرمز و نقره ای مشخص شده. لاین سبز منطقه غرب رو که منطقه مرفه بوستون هست، به شرق متصل می کنه. لاین نارنجی منطقه جنوب رو که اغلب سیاه پوست نشین هست به شمال متصل میکنه. لاین آبی مرکز بوستون رو به شمال شرق که عمدتا امریکایی های جنوبی و مرکزی در اونجا سکونت دارن وصل میکنه. لاین نقره ای هم به فرودگاه ختم میشه و نهایتا لاین قرمز منطقه شرقی بوستون رو به شهرک کمبریج (منطقه فرهنگی بوستون) متصل میکنه. اغلب دانشگاه های معروف بوستون در این شهرک قرار دارن و به قولی بیشترین تراکم نوبل گرفتگان در همین شهرک کوچک قرار داره!

راستی تو پست قبل از شعار ایالت نیویورک که روی پلاک ماشینها حک شده بود، گفتم. شعار ایالت ماساچوست (به مرکزیت شهر بوستون) از این قراره: The Sprit of America (روح امریکا).

شعار ایالت ماساچوست به این دلیل روح امریکاست که ایالت ماساچوست و شهر بوستون آغازگر انقلاب استقلال امریکا از استعمار بریتانیا به رهبری جورج واشنگتن بوده. اونطوری که گرک تعریف کرد اواخر قرن هجدهم بعد از انقلاب فرانسه، تجار شهر بندری بوستون با بازرگانان انگلیسی دچار اختلاف شدیدی میشن. دولت محلی اون زمان که انگلیسی بوده مالیات سنگینی برای بازرگانان امریکایی وضع میکنه و بر همین اساس تجار امریکایی چای بازرگانان انگلیسی رو به دریا میریزن. انگلیسی ها هم متقابلا همین کار رو انجام میدن و این اختلاف، اولین هیزم آتش انقلاب استقلال امریکا میشه. لقب دیگه بوستون Tea Party (مهمانی چای) از همین مسئله نشأت گرفته.

امریکاییهای ساکن بوستون به شدت بوستون پرست هستن و خودشون رو از سایر امریکاییها برتر میدونن و جالبه نیویورکرها هم در مقایسه نیویورک با سایر شهرهای امریکا میگن مقایسه تمدن شهری با تمدن روستاییه! و شهرشون رو برتر میدونن 

البته به نظر من هیچ کدوم مصداق درستی ندارن چون هر قسمت امریکا مشخصه های خاص خودش رو داره. گرک تو اون فرصت 3 ساعته تو قطار تعریف میکرد چند وقت پیش یکی از دانشجوهای بومی بوستون مقاله ای تو یه روزنامه با عنوان "دلیل برتری ما" چاپ کرده و نقاط قوت بوستون رو با بقیه شهرهای ایالات متحده مقایسه کرده!

ساختمان های قدیمی زیادی تو بوستون دیده میشه و با اینکه حداکثر عمرشون بین سیصد تا چهارصد سال بیشتر نیست اما مردم اونها رو آثار ملی خودشون میدونن و هم مردم، هم دولت دقت خاصی تو نگهداریشون دارن. وقتی به بوستون رسیدیم ساختمانی دیدیم که دورش حفاظ کشیده شده و مشغول مرمتش بودن. از گرک درباره اون ساختمان پرسیدم که در جواب توضیح داد این ساختمان متعلق به پدربزرگ جان اف کندی (یکی از رؤسای جمهور امریکا در سالهای گذشته) و یکی از آثار ملی ماست! کنار همون ساختمان پارک نسبتا بزرگی قرار داره و سردرش مجسمه ای از جورج واشنگتن دیده میشه و تاریخچه پارک بدین شرح نوشته شده: در زمان انقلاب استقلال امریکا در محل این پارک، یک باغ وحش بوده که سربازان انگلیسی در اون پناه میگیرن و از گرسنگی تمام حیواناتش رو میخورن بعد از اون مجبور به تسلیم میشن.

خب برگردیم به جریان رفتن به دانشگاه و آشنایی با محیط: بعد از رفتن به ایستگاه مترو با لاین قرمز که اغلب قشر دانشجوی در حال مطالعه برای رفتن به دانشگاه در این لاین دیده میشوند، به سمت کمبریج حرکت کردیم. در ایستگاه هاروارد پیاده شدیم.

›››ایستگاه هاروارد

بافت قدیمی دانشگاه مثل دانشگاه تهران خودمون با نرده از بافت شهری جدا شده اما بافت جدید دانشگاه کاملا با بافت شهری پیوند خورده و اینطور نیست که حتما فقط دانشجوها و با کارت دانشجویی به محیط دانشگاه بروند. این دانشگاه از سال 1636 میلادی شروع به کار کرده و قدیمی ترین دانشگاه امریکاست. در حال حاضر بهترین دانشگاه دنیا در زمینه رشته های انسانیست اما در زمینه فنی هم جزء فعال ترین هاست. اسم دانشگاه هم از نام اولین رئیس دانشگاه گرفته شده و مجسمه این آقا در محوطه دانشگاه قابل مشاهده هست.

ساختمان های قدیمی دانشگاه، معماری زیبا و منحصر بفردی دارن و اغلب با آجرهای قرمز رنگ پوشیده شدن، بیش از 4 الی 5 طبقه ارتفاع ندارن و در اطرافشون محیط سبز و درختان زیادی فضای بین ساختمان ها رو تشکیل میده.

›››ساختمانها و محوطه دانشگاه

دسته ها و گروه های مختلف تورهای گردشگری که مسئولیت راهنمایی و سخنرانی برای اونها رو دانشجوها به عهده دارن، به وفور در محوطه دانشگاه دیده میشه.

›››توریست ها در مقابل مجسمه آقای هاروارد در حال شنیدن توضیحات دو دانشجو

با راهنمایی دوست خوبم گرک قسمت های مختلف دانشگاه مثل کتابخانه و کلیسا رو بازدید کردیم.

›››کتابخانه


›››کلیسا

روی دیوار کناری کلیسا نام اون دسته از دانشجوهای هاروارد که در جنگهای امریکا کشته شدن، به تفکیک سال نوشته شده.

›››اسامی دانشجویان کشته شده در جنگ

گرک گفت کلاسش کم کم شروع میشه و باید ما رو ترک کنه. قبل از رفتن شماره تماس خودش رو به من داد و بعد من و ندلی به تنهایی وارد یکی از ساختمان های دانشگاه شدیم. در کمال تعجب دیدیم وارد ساختمان مطالعات زبان و تمدن شرقی دانشگاه شدیم. ساختمان سه طبقه ای که علاوه بر کلاس های درس و اتاق های اداری، دارای موزه ای از اشیای باستانی شرقیست. البته علاوه بر این موزه، منطقه هاروارد موزه های متعددی داره که به دانشجوها کمک میکنه درس آموخته شده رو به چشم دیده و براشون کاملا محسوس باشه.

›››موزه تمدن شرقی هاروارد

موزه رو ترک کرده و چشممون میخوره به موزه تاریخ طبیعی هاروارد و البته برخلاف موزه قبل برای بازدید این موزه باید بلیط 7 دلاری تهیه کنیم. به نظرم وجود چنین کلکسیونی در دانشگاه موجبات پیشرفت رو مهیا میکنه. موزه از چند بخش تشکیل شده: زمین شناسی، گیاهان، جانوران، فسیل های دایناسورها و مردم شناسی قاره امریکا.

›››موزه تاریخ طبیعی هاروارد

بعد از بازدید خاطره انگیزمون از دانشگاه هاروارد خارج شده و سوار مترو میشیم. ایستگاه ام.آی.تی فاصله خیلی کمی داره، اونجا پیاده میشیم اما برخلاف هاروارد این ایستگاه با دانشگاه فاصله داره. با توجه به عدم آشنایی با محیط کمی گیج شدیم و نمیدونستیم کجا باید بریم. باز هم فرهنگ بالای مردم این ناحیه نمود پیدا کرد و شخصی که سردرگمی ما رو دیده بود بدون اینکه ازش سوال پرسیده باشیم به کمکمون اومد و راهنماییمون کرد.

›››ایستگاه ام.آی.تی

دانشگاه در کنار رود Charles River قرار گرفته. این رود بوستون رو از شهرک کمبریج (شهرکی که دانشگاه اونجا قرار داره) جدا میکنه. باز هم بنابر گفته های پیشین گرک، چند صد سال پیش عده ای از فارغ التحصیلان دانشگاه کمبریج بریتانیا با هدف گسترش علم و دانش در این شهر، شهرک کمبریج رو میسازن. در ادامه این کار دانشگاه های معروفی مثل هاروارد و بعدها ام.آی.تی تو این شهرک ساخته میشن. روی این رودخانه پلهای متعددی ساخته شده و معروفترینشون که از وسط دانشگاه ام.آی.تی میگذره، پل هاروارد نام گرفته. این پل حدود هفتاد سال قدمت داره و ابتدا مسئولین وقت قصد داشتن اسمش رو پل ام.آی.تی بذارن اما مهندسین و اساتید ام.آی.تی که ادعا میکردن حداکثر عمر این پل یک سال بیشتر نخواهد بود و تخریب میشه، از این نامگذاری جلوگیری کردن! اساتید دانشگاه هاروارد هم از فرصت استفاده کرده و از مقامات درخواست میکنن نام هاروارد رو بر پل بذارن که مورد موافقت قرار میگیره و البته هنوز هم بعد از هفتاد سال پل پابرجاست و تخریب نشده! قایق های بادبانی در رودخانه به وفور دیده میشد. از کنار رودخانه مرکز شهر بوستون در سمت دیگه اون قابل مشاهده ست که منظره زیبا و جالبی پیش روی بیننده قرار میده.

›››Charles River

ساختمان اصلی دانشگاه، ساختمان بزرگ و معروفیست که گنبد بزرگ نامیده شده. در بالاترین طبقه و زیر اون گنبد بزرگ، کتابخانه دانشگاه قرار گرفته.

›››ساختمان اصلی دانشگاه ام.آی.تی

سالها قبل در دانشگاه موضوعی کاملا عجیب رخ داده. تعدادی دانشجو مخفیانه و بدون اینکه کسی متوجه بشه چیزهایی از قبیل ماشین پلیس، گاو و ... بالای گنبد این ساختمان گذاشتن!!! 

›››شرح ماجرای رخ داده توسط عده ای از دانشجویان

هنوز هم اون ماشین پلیس برای یادبود در یکی از ساختمان ها نگهداری میشه!

›››ماشین پلیس، یادبودی از ماجرای رخ داده

یکی از ساختمان های جدید دانشگاه معماری عجیبی داره البته ظاهرا پرتی انرژیش بالاست.

›››ساختمانی که متعلق به سه دانشکده می باشد

در کنار این شیر آتش نشانی هم یک جمله معروف از یکی از رؤسای سابق دانشگاه رو نوشته که گفته تحصیل در دانشگاه ام.آی.تی مانند نوشیدن آب از شیر آتش نشانیست! (اشاره به روند سختگیرانه تحصیل در این دانشگاه)

›››آبخوری شبیه شیر آتش نشانی برای اشاره به جمله مذکور

آخرین جایی هم که بازدید کردیم اتاق نگهداری از پایان نامه دانشجوها بود. پایان نامه های فارغ التحصیلان تمام دانشکده ها رو برای استفاده سایر دانشجوها نگهداری میکنن و حتی پایان نامه دکتری آقای رینولدز (عدد رینولدز در مکانیک سیالات از نام او گرفته شده) که مربوط به دهه 30 میلادی بود، دیدیم.

›››اتاق نگهداری از پایان نامه ها

بعد از دیدن دانشگاهی که قراره چند سال از زندگیمون رو توش بگذرونیم راهی بوستون شدیم. هوا کم کم رو به تاریکی بود که به بوستون رسیدیم. به قهوه فروشی استارباکس که جزء جدا نشدنی همه بخشهای مختلف شهرهای امریکا و حتی دانشگاهها هست، رفتیم. من فراپاچینوی کارامل گرفتم و ندلی امریکانو بدون آب، یعنی سه شات اسپرسو با کلی یخ روش. جالب بودن استار باکس به این هستش که کاملا سفارشی هست یعنی هرطور خریدار بخواد همونطور براش درست می کنن. از صبح تصمیممون بر این بود که وسایل مورد نیازمون رو بیاریم و شب تو بوستون بمونیم تا وقتمون برای طی مسیر بین شهری به هدر نره و بتونیم شب رو خوب استراحت کنیم. تاکسی گرفتیم و به راننده گفتیم برسونمون به یه هتل خوب. وقتی به هتل رسیدیم دو تا اتاق مجزا گرفته و رفتیم دوش گرفتیم و آماده شدیم بریم برای شام. شام رو تو رستوران هتل خوردیم و بعد از اون چون استیک خورده بودم و احساس سنگینی میکردم، پیشنهاد دادم بریم قدم بزنیم. کاملا بوی اقیانوس حس میشد و هوایی که برای قدم زدن مطبوع بود اما بعد از چند دقیقه ناگهان اوضاع جوی عوض شد و مجبور شدیم برگردیم به هتل. هم بوستون و هم نیویورک به دلیل مجاورت با اقیانوس، وضعیت جوی کاملا ناپایداری دارن و ضرب المثلی اینجا دارن که مضمونش اینه: اگه از آب و هوای اینجا خوشت نمیاد یک دقیقه صبر کن! (اشاره داره به تغییر زود هنگام آب و هوا)

خب این هم روز اول من در امریکا. نوشته ها طولانی شدن، دیگه سعی می کنم از این به بعد فقط جزئیات مهم رو بگم نه همه جزئیات تا نوشته ها خسته کننده نشن.

شاد باشید دوستان

تا بعد

Welcome to my world

Enjoy your stay