اگر می بینی بیزار شدم از همه چیز، که تلخ شدم و تند و بدخلق ... که عصبی هستم و همه چیز رو تعبیر می کنم که دروغه ... بدون که من موندم و ... من موندم و نفس نمونده برام ... شاید تو هم همینجایی ... اگر می بینی دارم باور می کنم ... دارم جون می دم، جز به جز، مثل کسی که تکه تکه دارند اعضای بدنش رو جدا می کنند ...
من اعتقادی به تنبیه کردن کسی ندارم ... که یادم می افته چند وقتیست خودم رو تنبیه می کنم! شاید چون آخرین روز نبودم، شاید چون آخرین بار خداحافظی کردم! نمی دونم دقیقا دلیلش چیه اما تنبیه سختیه که انگار قرار نیست به این زودیها تموم بشه!
این هم از اولین سالروز میلادت بدون حضور
خودت و مامان ... تموم شد؟ تموم؟ دلم میخواد اونقدر تکرار کنم تا باورم بشه این
بار هم دوام آوردم! نه، دلم یه چیز دیگه میخواد، دلم میخواد میشد برگردیم به سال
قبل ... یادت هست سال قبل صبحش با هزار اصرار راضیت کردم از کارت بزنی و بیای بریم
خرید کت و شلوار؟! یادت هست چقدر با هم شوخی کردیم؟ یادت هست چندین بار نظرم رو
پرسیدی و من بهانه می آوردم که بگم هیچ کدومشون تو تنت خوب نیستن و آخرش گفتم همون
اولی که پوشیدی خوبه! وقتی خنده منو دیدی، گفتی همون اول میگفتی این همه وقتمون
هدر نمیشد که گفتم عمدا خواستم بیشتر با هم باشیم و دیر برگردی مطب! گفتی بازم شیطنت! یادت هست وقتی میخواستی شمعهای تولدت رو فوت کنی من زودتر فوت کردم و
با خنده گفتم اولین بار من فوت کردم تا آرزوی من زودتر برآورده بشه بعد شمعها رو
روشن کردم و گفتم این بار نوبت توئه! باز هم خندیدی و گفتی مثلا تولد منه تو
نوبتیش می کنی، نوبت اول هم میذاری برای خودت! من که آرزوم بود سال بعدش دور هم باشیم پس چرا برآورده نشد؟!
بابا دلم برات تنگ شده، برای خنده هات،
برای شوخی هامون امروز یاد شیطنت های بچگیم افتادم و نگاه های مهربون تو در
قبال همه اون شیطنت ها. یادت هست گفته بودم چرا من مثل دوستهام نمی تونم با بابام
برم پارک بازی کنم؟ تو روز بعدش رو کامل تعطیل کردی و با هم تا غروب بازی کردیم.
می خواستی دل پسر کوچولوت نشکنه ... بابایی پس چرا الان نیستی؟ پس چرا الان به فکر
دل پسرت نیستی که هر روز بدونت داره درد می کشه؟ تو که میدونستی نداشتن پدر برای
یه پسر که پدرش رو مثل کوه پشت خودش می دونه چقدر سخته، چرا تنهام گذاشتی؟ کاش می
دیدی هر شب قبل از خواب چقدر التماس می کنم به خوابم بیای و اگر یک شب تو خواب
ببینمت، بیدار شدن از اون خواب از مردن برام سخت تره
می دونی بابا، آدم گاهی فقط دلش یک آغوش
گرم میخواد، آغوش گرمی که بدون پرسیدن حتی یک سوال بدونی از دلت خبر داره. بخصوص
اینجا تو این غربتی که حتی بهشت هم باشه بازم غربته! درست مثل اون وقتهایی که بودی
و آغوش گرمت امن ترین جای دنیا بود برای من
اگه بودم خودم همون عطری که دوست داشتی
رو برات می آوردم اما نیستم و به خاله گفتم به جای من این کار رو انجام بده. خودم
هم اینجا رو با بوی عطرت پر کردم آخه دیروز چند تا شیشه خریدم و بردم دانشگاه به
همکلاسی ها و اساتید و خلاصه هر مردی دیدم یک شیشه از عطرت دادم تا یادت همه جا
باشه. خیلی ها تعجب کرده بودن اما گفتن حتما به یاد تو ازش استفاده می کنن
راستی هنوز قولی که داده بودم رو فراموش
نکردم، هنوز کم نیاوردم، هنوز دارم مقاومت می کنم و میگم تا آخر خط خیلی راه دارم!
اما می دونی، حتی همین نشکستن خودش جریمه سنگینیه ... من خودم رو پشت حرفها و خنده
ها زندانی کردم!!!
سهمت همه شمعهای دنیا هم که باشه باز
خودم همه رو برات روشن می کنم تا بتونم بگم تولدت مبارک
سلام، به دنیای من خوش آمدید.
تا یک سال پیش وبلاگی داشتم که در اون درباره مایکل جکسون می نوشتم. بله مایکل جکسون، مرد بزرگی که همه زندگیم رو مدیونشم. تو این وبلاگ هم به مرور خاطراتم خواهم پرداخت که در خلال اونها به دفعات از مایکل خواهم گفت.
قصد من اینه که از لحظه لحظه های زندگی با همه احساسات شیرین و تلخی که در اون نهفته ست بگم و با مرور خاطرات بیشتر قدرشون رو بدونم و بیشتر از زندگی ای که فقط شانس یک بار تجربه کردنش رو دارم لذت ببرم. از سالها قبل نوشتن رو آغاز کردم اما تاکنون خاطراتم رو فقط برای خودم می نوشتم و حالا به شکل وبلاگی خواهم نوشت.
منتظرم تا از طریق بخش نظرات با شما در ارتباط باشم.Welcome to my world
Enjoy your stay